دقیقا همین الان توی همین لحظه دلم میخواست بودی و لم میدادم توی بغلت و نگات میکردم گم میشدم توی چشمای مشکیت و میگفتی کجایی حواست کجاست !؟ میخندیدم ومیگفتم توی بغلت مگه نمیبینی بعدشم سفت میگرفتم توی بغلم و داد میزدم دوست دارم میخندیدی برام و میگفتی باز دیوونه شدی و منم میگفتم آره دیوونه ی چشمات شدم...∞