۶ سالم بود عروسی یکی از فامیلای بابام تو روستا بود و آخر شب طبق رسم و رسومات مزخرفشون مادر شوهر و خواهر شوهر باید برن تو اتاق حجله عروسو لخت کنن و آمادش کنن تا داماد بیاد بعد...
ادامه داستان
ادامه داستان