Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🔹🙂⭕️ پارک مادر و کودک؛ شاهد سکوتی تلخ در دل شب
🔹شب بود...
سکوت
صدای ماشین هایی که از کنار پارک مادر و کودک عبور میکردن و گرمای داخل ماشین مانع میشد سرنشینانش بفهمند اطرافشون چه خبره!
کمی اونورتر روی یه نیمکت نیم دایره فلزی یخ زده از سرما چیزی شبیه دو تا گونی سربسته روی نیمکت بی حرکت افتاده بود...
گشتم داشت تمام میشد و حاضر میشدم که برم کلانتری نوبتم رو عوض کنم اما باید موضوع رو بررسی می کردم.
رفتم جلو و با دو دختربچه ۳ یا ۴ ساله رو به رو شدم که با ترس و لرز روی نیمکت نشسته بودند!
اسمشون رو پرسیدم جوابی ندادن
لباس هاشون رو گشتم شاید آدرسی یا تلفنی پیدا کنم... یک تکه کاغذ و یک شماره پیدا شد ... زنگ زدم ... یک مرد گوشی رو جواب داد و موضوع رو بهش گفتم گفت من پدر این دو تا بچه ام اما حضانتشون با مادرشونه!! گفتم بیا بچهها رو ببر گفت: من بجنورد نیستم... شماره مادرشون رو داد... زنگ زدم... دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!
دوباره تماس با پدر ... شماره دایی بچه ها رو داد... زنگ زدم ... گفت موضوع به من ارتباطي نداره!
بچه ها رو سوار ماشین گشت کردم تا به کلانتري ببرم نمیدونستم چطوری جلوی گریه بچه ها رو بگیرم ... نگه داشتم براشون چند تا خوراکی خریدم ... آروم شدن...
و من در طول مسیر داشتم به آینده این بچه ها فکر می کردم... به رنجی که می کشند...به اینکه اگه من زودتر نرسیده بودم چه اتفاقی برای این دو تا می افتاد... به جدایی مادر و پدرشون...به پارک مادر و کودک!!
◼️پی نوشت: با پيگيري هاي گشت یگان امداد و کلانتري ۱۱ فرماندهی انتظامی شهرستان بجنورد کودکان تحويل اورژانس اجتماعی و بهزیستی شدند.
🫡#شغل_ناجا_سخت_و_زیان_آور_است
🔹⚡ کانال تلگرامی خانواده بزرگ نیروهای مسلح👇
☑️@police_Family110
🔹شب بود...
سکوت
صدای ماشین هایی که از کنار پارک مادر و کودک عبور میکردن و گرمای داخل ماشین مانع میشد سرنشینانش بفهمند اطرافشون چه خبره!
کمی اونورتر روی یه نیمکت نیم دایره فلزی یخ زده از سرما چیزی شبیه دو تا گونی سربسته روی نیمکت بی حرکت افتاده بود...
گشتم داشت تمام میشد و حاضر میشدم که برم کلانتری نوبتم رو عوض کنم اما باید موضوع رو بررسی می کردم.
رفتم جلو و با دو دختربچه ۳ یا ۴ ساله رو به رو شدم که با ترس و لرز روی نیمکت نشسته بودند!
اسمشون رو پرسیدم جوابی ندادن
لباس هاشون رو گشتم شاید آدرسی یا تلفنی پیدا کنم... یک تکه کاغذ و یک شماره پیدا شد ... زنگ زدم ... یک مرد گوشی رو جواب داد و موضوع رو بهش گفتم گفت من پدر این دو تا بچه ام اما حضانتشون با مادرشونه!! گفتم بیا بچهها رو ببر گفت: من بجنورد نیستم... شماره مادرشون رو داد... زنگ زدم... دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!
دوباره تماس با پدر ... شماره دایی بچه ها رو داد... زنگ زدم ... گفت موضوع به من ارتباطي نداره!
بچه ها رو سوار ماشین گشت کردم تا به کلانتري ببرم نمیدونستم چطوری جلوی گریه بچه ها رو بگیرم ... نگه داشتم براشون چند تا خوراکی خریدم ... آروم شدن...
و من در طول مسیر داشتم به آینده این بچه ها فکر می کردم... به رنجی که می کشند...به اینکه اگه من زودتر نرسیده بودم چه اتفاقی برای این دو تا می افتاد... به جدایی مادر و پدرشون...به پارک مادر و کودک!!
◼️پی نوشت: با پيگيري هاي گشت یگان امداد و کلانتري ۱۱ فرماندهی انتظامی شهرستان بجنورد کودکان تحويل اورژانس اجتماعی و بهزیستی شدند.
🫡#شغل_ناجا_سخت_و_زیان_آور_است
🔹⚡ کانال تلگرامی خانواده بزرگ نیروهای مسلح👇
☑️@police_Family110