من از شب گریههای غرق در تکرار میترسم...
و از صبح غمانگیز نبودِ یار میترسم...
«تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد»
ولی از طرح بی آغاز این افکار میترسم...
هزاران بار بند آمد زَ... زَب... زَب... زبانم تا
بگویم بشنود از حسرت دیدار میترسم...
مردّد ماندهام بین هلال ماه و اَبرویش!
خدایا! از نماز و روزهی شکدار میترسم...
من امشب توبه کردم از خیالش دست بردارم
به خوابم آمد و گفت از همین انکار میترسم...
به اصرار قلم با واژهها از «عشق» میگویم
چقدر از حرفهای از سرِ «اجبار»... میترسم
#زهره_مجیدی
@Poem7011
و از صبح غمانگیز نبودِ یار میترسم...
«تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد»
ولی از طرح بی آغاز این افکار میترسم...
هزاران بار بند آمد زَ... زَب... زَب... زبانم تا
بگویم بشنود از حسرت دیدار میترسم...
مردّد ماندهام بین هلال ماه و اَبرویش!
خدایا! از نماز و روزهی شکدار میترسم...
من امشب توبه کردم از خیالش دست بردارم
به خوابم آمد و گفت از همین انکار میترسم...
به اصرار قلم با واژهها از «عشق» میگویم
چقدر از حرفهای از سرِ «اجبار»... میترسم
#زهره_مجیدی
@Poem7011