#كتاب_با_مادام
با حرارتی وصف ناپذیر، وحشیانه بغلم کرد که احساس کردم دارم تو دست هاش خرد می شوم. مثل چوپانی که بره ای را از دهن گرگ نجات می دهد، بغلم کرد و دهنم را بوسید. بوی خاک می داد، انگار خاک بود، و انگار من با خاک بازی می کردم. خاطرات همهٔ گذشته هام، در کودکی های بسیار دوردستی تکرار می شد و آدم نمی فهمید زمان گذشته است، چقدر گذشته است؟ آدم مگر گذشته ای داشته، یا مگر آینده ای هم وجود دارد؟
#عباس_معروفی
📙سال بلوا
@madamekotrelchannel
با حرارتی وصف ناپذیر، وحشیانه بغلم کرد که احساس کردم دارم تو دست هاش خرد می شوم. مثل چوپانی که بره ای را از دهن گرگ نجات می دهد، بغلم کرد و دهنم را بوسید. بوی خاک می داد، انگار خاک بود، و انگار من با خاک بازی می کردم. خاطرات همهٔ گذشته هام، در کودکی های بسیار دوردستی تکرار می شد و آدم نمی فهمید زمان گذشته است، چقدر گذشته است؟ آدم مگر گذشته ای داشته، یا مگر آینده ای هم وجود دارد؟
#عباس_معروفی
📙سال بلوا
@madamekotrelchannel