کیونگسو، درست مثل همیشه صاف و مقتدر ایستاده بود و بدون ذرهای لرزش به شکارش خیره نگاه میکرد.
دستهای سفیدش آغشته به خون بودن و لبهای سرخش هنوز گرمای آخرین بوسهی معشوق رو حفظ کرده بودن.
و برای اولین بار در تمام ۵۰۰ سال عمرش، کیونگسو از شکار کردن پشیمون بود...
زمانی که به جسد خونین تنها محبوب حقیقیش خیره شده بود و صدای دلشکستهاش توی سرش اکو میشد؛ به جای شیرینی خون فقط به نگاه آخر محبوبش فکر میکرد.
به آخرین اغوش، آخرین بوسه، آخرین باری که چانیول، با وجود سوراخ بزرگی که کیونگسو روی قلبش ایجاد کرده بود، زمزمه کرد:«دوستت دارم»
༗#ChanSoo
𞋈#Light
𞋈#Fanart
࿎──Cacatus
↬Kyungժօო ༉
دستهای سفیدش آغشته به خون بودن و لبهای سرخش هنوز گرمای آخرین بوسهی معشوق رو حفظ کرده بودن.
و برای اولین بار در تمام ۵۰۰ سال عمرش، کیونگسو از شکار کردن پشیمون بود...
زمانی که به جسد خونین تنها محبوب حقیقیش خیره شده بود و صدای دلشکستهاش توی سرش اکو میشد؛ به جای شیرینی خون فقط به نگاه آخر محبوبش فکر میکرد.
به آخرین اغوش، آخرین بوسه، آخرین باری که چانیول، با وجود سوراخ بزرگی که کیونگسو روی قلبش ایجاد کرده بود، زمزمه کرد:«دوستت دارم»
༗#ChanSoo
𞋈#Light
𞋈#Fanart
࿎──Cacatus
↬Kyungժօო ༉