مردم در هر وضعیتی به رعایت آداب معاشرت و رسمها و تظاهرهای خود ادامه میدهند.
مردی را میشناسم که خانهاش آتش گرفته بود ولی اولین کاری که قبل از فرار از خانه کرد بستن کراواتش بود! خانه در آتش است و او نباید بدون کراوات بیرون برود! شخصیت چنان تو را میفشارد و به تو میچسبد که تو نیز به شخصیت خودت میچسبی!
در مورد یک استاد دانشگاه شنیدهام که چنان با ادب بود که حتی وقتی بسیار خشمگین بود نیز بسیار مودب بود ــ حتی در بیان خشم خودش! یک روز او از رفتار یکی از دانشجویانش از شدت خشم بهجوش آمده بود و به او گفت: ”لطفاً به جهنم تشریف ببرید!”
”لطفاً به جهنم تشریف ببرید؟”
فقط خودت را تماشا کن و اگر صادقانه مشاهده کنی، رفتاری مشابه را خواهی دید.
شخصیت، پدرِ نفْس است. اگر شخصیت را دور بیندازی، خواهی دید که نفْس به خودی خودش خواهد مُرد.
نفْس، فرزند شخصیت است.
مردمان بسیاری مایل هستند که نفْس خود را بیندازند، ولی آنان ارتباط درونی را درک نمیکنند. آنان میخواهند نفْس نداشته باشند زیرا نفْس، رنج بسیاری به آنان میدهد؛ پیوسته آنان را زخمی کرده و به آنان آسیب میزند. نفْس هرگز به شما اجازه نمیدهد که استراحت کنید، همیشه شما را بیقرار نگه میدارد. نفْس، یک بیماری است.
بسیاری از مردم رفتهرفته احساس میکنند که بهتر است از نفْس خلاصی پیدا کنند، ولی هرگز فکر نمیکنند که این فرزندِ شخصیت خودشان است.
اگر بخواهی از نفْس آزاد بشوی، مجبور هستی که شخصیت خود را رها کنی.
[تا زمانی که شخصیت خود را رها نکنی، نمیتوانی فردیت خود را بازیابی. فردیت را جهان ِهستی به ما میبخشد، اما شخصیت توسط جامعه تحمیل میشود.]
برای همین بودا قصر خودش را رها کرد؛ او قصر خودش، کاخ سلطنتی پدرش را ترک کرده بود ـــ زیرا غیرممکن بود که شخصیت را بیندازد و باز هم یک شاهزاده باشد. مردم فکر میکردند او دیوانه شده است. او از این بابت بسیار رنج کشید، ولی دستاورد او بسیار عظیم بود.
و شخصیت او رفتهرفته فرسوده شد، از بین رفت. وقتی شخصیت ناپدید شود، وقتی هر آنچه را که او از جامعه آموخته بود ـــ تمام تظاهرها و تمام حقّههای نفْس ـــ از او پاک شد؛ ناگهان دید که نفْس هم ناپدید شده است. سپس رفتهرفته معصومیت او به سطح آمد؛ تمام لایههای شخصیت فروریخته بودند: نفس ناپدید شده بود.
به یاد بسپار که نفْس بسیار حیلهگر است. راههای آن بسیار ظریف است: آن را از یک طرف میاندازی، از طرف دیگر وارد میشود. و تا وقتی که بسیاربسیار هشیار نشوی که چگونه وارد میشود و چگونه تغذیه میشود، به کارش ادامه خواهد داد.
* سه پرایمال تراپیست در گوشهی خیابان ایستاده بودند و بحث میکردند که کدامیک از آنان بهترین حافظه را دارد و میتواند بیشتر از بقیه به عقب برود و خاطرات گذشته را به یاد آورد.
نفر اول لاف زد: “هی پسر، من یادم هست که مادرم مرا با کالسکه در خیابان صدوچهلم راه میبرد؛ میشنوی؟”
دومین نفر با تمسخر گفت: “اینکه چیزی نیست. من روز تولدم یادم است که دکتر به باسنم سیلی زد!”
سومین نفر با لحن چالشی گفت: “اینها را یادآوری میخوانید؟! من آن شبی را یادم هست که با پدرم به مهمانی رفته بودم و با مادرم به خانه برگشتیم!!!”
نفْس میتواند از هر جا خوراک پیدا کند: بازی هر چه که باشد: “من برتر هستم!” نام بازی هر چیزی میتواند باشد ـــ حتی میتواند بازی فروتنی باشد؛ ولی “من فروتنترین انسان هستم!” نامها میتوانند متفاوت باشند...
همیشه به یاد داشته باشید که هر وقت احساس کردید که از همه برتر هستید ـــ شاید در تواضع باشد یا در دانش و حتی در بینفسی؛ و یا هر چیز دیگر؛ تفاوتی ندارد ـــ اگر فکر کنید که بینفسترین انسان در دنیا هستید، باز هم در همان دام نفْس گرفتار شدهاید.
https://t.me/KoOdkEYHani888
مردی را میشناسم که خانهاش آتش گرفته بود ولی اولین کاری که قبل از فرار از خانه کرد بستن کراواتش بود! خانه در آتش است و او نباید بدون کراوات بیرون برود! شخصیت چنان تو را میفشارد و به تو میچسبد که تو نیز به شخصیت خودت میچسبی!
در مورد یک استاد دانشگاه شنیدهام که چنان با ادب بود که حتی وقتی بسیار خشمگین بود نیز بسیار مودب بود ــ حتی در بیان خشم خودش! یک روز او از رفتار یکی از دانشجویانش از شدت خشم بهجوش آمده بود و به او گفت: ”لطفاً به جهنم تشریف ببرید!”
”لطفاً به جهنم تشریف ببرید؟”
فقط خودت را تماشا کن و اگر صادقانه مشاهده کنی، رفتاری مشابه را خواهی دید.
شخصیت، پدرِ نفْس است. اگر شخصیت را دور بیندازی، خواهی دید که نفْس به خودی خودش خواهد مُرد.
نفْس، فرزند شخصیت است.
مردمان بسیاری مایل هستند که نفْس خود را بیندازند، ولی آنان ارتباط درونی را درک نمیکنند. آنان میخواهند نفْس نداشته باشند زیرا نفْس، رنج بسیاری به آنان میدهد؛ پیوسته آنان را زخمی کرده و به آنان آسیب میزند. نفْس هرگز به شما اجازه نمیدهد که استراحت کنید، همیشه شما را بیقرار نگه میدارد. نفْس، یک بیماری است.
بسیاری از مردم رفتهرفته احساس میکنند که بهتر است از نفْس خلاصی پیدا کنند، ولی هرگز فکر نمیکنند که این فرزندِ شخصیت خودشان است.
اگر بخواهی از نفْس آزاد بشوی، مجبور هستی که شخصیت خود را رها کنی.
[تا زمانی که شخصیت خود را رها نکنی، نمیتوانی فردیت خود را بازیابی. فردیت را جهان ِهستی به ما میبخشد، اما شخصیت توسط جامعه تحمیل میشود.]
برای همین بودا قصر خودش را رها کرد؛ او قصر خودش، کاخ سلطنتی پدرش را ترک کرده بود ـــ زیرا غیرممکن بود که شخصیت را بیندازد و باز هم یک شاهزاده باشد. مردم فکر میکردند او دیوانه شده است. او از این بابت بسیار رنج کشید، ولی دستاورد او بسیار عظیم بود.
و شخصیت او رفتهرفته فرسوده شد، از بین رفت. وقتی شخصیت ناپدید شود، وقتی هر آنچه را که او از جامعه آموخته بود ـــ تمام تظاهرها و تمام حقّههای نفْس ـــ از او پاک شد؛ ناگهان دید که نفْس هم ناپدید شده است. سپس رفتهرفته معصومیت او به سطح آمد؛ تمام لایههای شخصیت فروریخته بودند: نفس ناپدید شده بود.
به یاد بسپار که نفْس بسیار حیلهگر است. راههای آن بسیار ظریف است: آن را از یک طرف میاندازی، از طرف دیگر وارد میشود. و تا وقتی که بسیاربسیار هشیار نشوی که چگونه وارد میشود و چگونه تغذیه میشود، به کارش ادامه خواهد داد.
* سه پرایمال تراپیست در گوشهی خیابان ایستاده بودند و بحث میکردند که کدامیک از آنان بهترین حافظه را دارد و میتواند بیشتر از بقیه به عقب برود و خاطرات گذشته را به یاد آورد.
نفر اول لاف زد: “هی پسر، من یادم هست که مادرم مرا با کالسکه در خیابان صدوچهلم راه میبرد؛ میشنوی؟”
دومین نفر با تمسخر گفت: “اینکه چیزی نیست. من روز تولدم یادم است که دکتر به باسنم سیلی زد!”
سومین نفر با لحن چالشی گفت: “اینها را یادآوری میخوانید؟! من آن شبی را یادم هست که با پدرم به مهمانی رفته بودم و با مادرم به خانه برگشتیم!!!”
نفْس میتواند از هر جا خوراک پیدا کند: بازی هر چه که باشد: “من برتر هستم!” نام بازی هر چیزی میتواند باشد ـــ حتی میتواند بازی فروتنی باشد؛ ولی “من فروتنترین انسان هستم!” نامها میتوانند متفاوت باشند...
همیشه به یاد داشته باشید که هر وقت احساس کردید که از همه برتر هستید ـــ شاید در تواضع باشد یا در دانش و حتی در بینفسی؛ و یا هر چیز دیگر؛ تفاوتی ندارد ـــ اگر فکر کنید که بینفسترین انسان در دنیا هستید، باز هم در همان دام نفْس گرفتار شدهاید.
https://t.me/KoOdkEYHani888