استعمار زده، رویای استعمارگر شدن رو تو سرش داره
واقعیت اینه که بیشتر آدما دنبال آزادی نیستن، دنبال جای بهتر توی زنجیره ی قدرتن. یکی که زیر دست بوده، یه روزی که بالا بره، همون کاری رو میکنه که ازش متنفر بود. چون مشکل، فقط اون آدم بالا نیست، مشکل اون سیستمیه که همه رو تربیت میکنه که یا زیر چکمه باشن، یا چکمه بپوشن.
استعمار زده، رویای استعمارگر شدن رو تو سرش داره. همینایی که امروز از ظلم مینالند، فردا اگر زورشون برسه، همون کاری رو میکنن که باهاشون شد. چون هیچکس یاد نمیگیره آزادی یعنی چی، فقط جای خودشو توی معادله قدرت میبینه. فقط جای نشستن سر سفره مهمه، نه اینکه اصلا چرا این سفره این شکلیه.
بیشتر مردم هم اصلا با بردگی مشکلی ندارن، اگه یه چیزی بهشون برسه. یه لقمه ی بیشتر، یه موقعیت بهتر، یه امنیت کوچیک، کافیه که کل ماجرا رو فراموش کنن. واسه همینه که هرکی میاد، فقط یه شکل جدید از همون قبلیه هست. هیچ چیز عوض نمیشه، فقط لباس ها عوض میشن، فقط پرچم ها جابهجا میشن. ولی اون دست که گلوی مردم رو فشار میده، همیشه همون دست میمونه…
واقعیت اینه که بیشتر آدما دنبال آزادی نیستن، دنبال جای بهتر توی زنجیره ی قدرتن. یکی که زیر دست بوده، یه روزی که بالا بره، همون کاری رو میکنه که ازش متنفر بود. چون مشکل، فقط اون آدم بالا نیست، مشکل اون سیستمیه که همه رو تربیت میکنه که یا زیر چکمه باشن، یا چکمه بپوشن.
استعمار زده، رویای استعمارگر شدن رو تو سرش داره. همینایی که امروز از ظلم مینالند، فردا اگر زورشون برسه، همون کاری رو میکنن که باهاشون شد. چون هیچکس یاد نمیگیره آزادی یعنی چی، فقط جای خودشو توی معادله قدرت میبینه. فقط جای نشستن سر سفره مهمه، نه اینکه اصلا چرا این سفره این شکلیه.
بیشتر مردم هم اصلا با بردگی مشکلی ندارن، اگه یه چیزی بهشون برسه. یه لقمه ی بیشتر، یه موقعیت بهتر، یه امنیت کوچیک، کافیه که کل ماجرا رو فراموش کنن. واسه همینه که هرکی میاد، فقط یه شکل جدید از همون قبلیه هست. هیچ چیز عوض نمیشه، فقط لباس ها عوض میشن، فقط پرچم ها جابهجا میشن. ولی اون دست که گلوی مردم رو فشار میده، همیشه همون دست میمونه…