تو...
بر شعله های ابهام طعم چه را چشیدی
در مکتب غریبان دست که را کشیدی
زان پس چرا ندیدند از تو دگر نشانی
در ژرف دل نشستی در دیده ها نهانی
قلب علیل مرداب وصف تو را شنیده
زان پس شنیده ام که خون در رگش دمیده
از نور مغرب تو مشرق جهان خموشند
این دیدگان فانی بد در رهت چموشند
#شعرام