خونم به کام غیر بریزد به تیغ تیز
اندیشهای نمیکند از روز رستخیز
در حیرتم که با همهٔ خدمت از چه روی
من خار در برش شدم و مدعی عزیز
بستم کمر ز بهرِ طوافِ حریمِ تو
کاری مکن که روی کنم جانب حجیز
خنجر مکش ز کین و مترسان ز کُشتنم
عاشق چگونه باشدش از کشتن احتریز
ناصح مگو ز بهرِ چه ماندم به کوی دوست
پایم به گِل فرو شد و ممکن نشد گریز
گفتی بگو نثار رهِ ما چه میکنی
جز نقد جان که هست به کف باشدم چه چیز؟
شحنه تو را به نیک و بدِ این و آن چه کار
زلف نگار گیر و می اندر قدح بریز
محمد مهدیخان اوبهی مازندرانی (شحنه خراسانی)
.
t.me/hamidkamgar