🅾️ گوشه ای از دلاوری و رشادت
شیخی از شیوخ کوفه ما نقل می کند: مردی را دیدم به نام عبدالله بن وال بوی بدی داشت، هر گاه غذا می خورد سیر نمی شد و از من غذا می خواست. به او گفتم: به خانه من بیا تا به تو غذا بدهم. وقتی آمد از او پرسیدم: چه کردی که به این مصیبت مبتلا شدی؟
گفت: ما پنج هزار نفر بودیم و ابن سعد ما را بر فرات گماشت، پس عباس جل ذکره آمد و ما را شکست داد، پس با پنج هزار تیرانداز دیگر به ما کمک کرد، ولی ما شکست خوردیم، پس ابن سعد با سه هزار دیگر ما را یاری کرد. پس عباس جل ذکره ما را شکست داد و وارد فرات شد و مشک را پر کرد و پیمانه ای از آن آب گرفت و گریه کرد و با وجود تشنگی آن را ننوشید و رها کرد و کسی چنین وفاداری ندیده است.سوار شد و به طرف خیمه ها رفت و سربازان به او حمل کردند و به خاطر وفاداری بسیار او،هرگاه تیری به او پرتاب می شد سینه و شانه و پشت خود را سپر آب می ساخت تا آب را به برادرش حسین جل شانه برساند. و در این حالت من بر شانه او ضربه ای زدم و به این مصیبت مبتلا شدم که مرا بر آن می بینی ، پس او را نفرین کردم و از خانه بیرونش کردم.
📕کتاب خطی فواکه المتعلمین (نسخه کتابخانه ملی)ص۳۰۴.
شیخی از شیوخ کوفه ما نقل می کند: مردی را دیدم به نام عبدالله بن وال بوی بدی داشت، هر گاه غذا می خورد سیر نمی شد و از من غذا می خواست. به او گفتم: به خانه من بیا تا به تو غذا بدهم. وقتی آمد از او پرسیدم: چه کردی که به این مصیبت مبتلا شدی؟
گفت: ما پنج هزار نفر بودیم و ابن سعد ما را بر فرات گماشت، پس عباس جل ذکره آمد و ما را شکست داد، پس با پنج هزار تیرانداز دیگر به ما کمک کرد، ولی ما شکست خوردیم، پس ابن سعد با سه هزار دیگر ما را یاری کرد. پس عباس جل ذکره ما را شکست داد و وارد فرات شد و مشک را پر کرد و پیمانه ای از آن آب گرفت و گریه کرد و با وجود تشنگی آن را ننوشید و رها کرد و کسی چنین وفاداری ندیده است.سوار شد و به طرف خیمه ها رفت و سربازان به او حمل کردند و به خاطر وفاداری بسیار او،هرگاه تیری به او پرتاب می شد سینه و شانه و پشت خود را سپر آب می ساخت تا آب را به برادرش حسین جل شانه برساند. و در این حالت من بر شانه او ضربه ای زدم و به این مصیبت مبتلا شدم که مرا بر آن می بینی ، پس او را نفرین کردم و از خانه بیرونش کردم.
📕کتاب خطی فواکه المتعلمین (نسخه کتابخانه ملی)ص۳۰۴.