#وحشتناکترین_مخدر_دنیا
#قسمت_نوزدهم
بعد از یه حموم دوساعته ی طولانی دور سرم حوله میپیچم و روی تخت میشینم ، صفحه ی گوشی رو باز میکنم و به کیخسرو پیام میدم 《 جلال برگشته ...درضمن هر چه زودتر به فکر یه ضیافتی باش میخوام ببینمت...》
منتظر جواب میمونم ولی جوابی دریافت نمیکنم
کامران(در اتاقو باز میکنه):_هی خانوم اینجایی؟ چرا هر چی صدات میکنم جواب نمیدی؟
سرجام تکون میخورم و سوالی نگاهش میکنم
کامران(با لبخند):_ فردا شب خونه ی برادرت دعوتیم ...
چشمامو به نشانه ی تائید روی هم میزارم
و منتظر میمونم تا بره اما با نگرانی بهم زل زده و
با یک تصمیم آنی به طرفم میاد و دستشو روی چونم میزاره و سرمو به آرومی به راست میچرخونه
کامران(با لحنی نگران):_ یه طرف صورتت کبود شده ...
خیلی دوست داشتم از دردی که تو سرمه و گوشی که که سوت میکشه و پشتی که بر اثر کوبیده شدن به دیوار ضربه دیده و گردنی که جای زخم های سطحیش میسوزه بهش بگم ولی نمیدونم چرا لال مونی گرفتمو و فقط به خوبم ...چیزی نیست بسنده میکنم
ایندفعه سرمو به چپ میچرخونه ...
کامران:_ گردنتم که زخمه...
از کشوی کمد پمادی رو بیرون میاره که من با دیدن پماد دردم چند برابر میشه ، من اون پماد سوختگی رو میشناختم ! اون پماد به طرز وحشتناکی پوستو میسوزونه
(با نگرانی):_ چیزی نیست ... خوب میشم... اون پماد درد و سوزشو بدتر میکنه ... بهش حساسیت دارم
بعد از شنیدن حرفم پمادو سر جاش میزاره وبجاش یه قرص بیرون میاره که با دیدن اسمش حالت تهوع بهم دست میده
با یه لیوان آب و اون بسته قرص میاد و کنارم میشینه!
کامران:_ بیا...اینو بخور ...
_اینم نه... اگه بخورم حالت تهوع میگیرم ...درضمن این مسکنای ضعیف رو من تاثیر نداره
کامران(با شیطنت و ابروهای بالا اومده):_ جدی؟!منکه حاضرم حالت تهوع بگیرم ولی تو درد نمیرم ...بیا بخور بهونه گیری نکن...
سعی میکنه قرص و لیوانو دستم بده و اصرار داره که حتما بخورم با لجبازی لیوانو پس میزنم که از دستش سر میخوره و روی شلوارش میریزه
کامران(با حرص):_ گند زدی به هیکلم که...
علاوه بر شلوارش تشک و روتختی هم خیس شده و از چیزی که بدم میاد سرم اومده و حسابی عصبانیم کرده باید بفکر چاره باشم و روتختی و تشکو هر چه سریع عوض کنم
لیوان خالی رو طرفم میگیره که یکسرش نزدیک زخمای گردنمه
کامران(با حرص و تهدید):_ هی همسر گرامی ...بهتره خودتو آماده کنی !من این کارتو بی جواب نمیزارم ...
(با اخم و کنجکاو):_ دلیل این همه کمک کردنت چیه ؟
کامران:_ کمک متقابل ...
_چه کمکی؟!
کامران(مرموزانه):_ اول باید ثابت کنی چقدر نیتت خالص و پاکه بعد میگم...
_چجوری ثابت کنم؟
کامران (درحالیکه به طرف در میره و پشتش به منه):_ هر مرد از زنش فقط یه چیز میخواد... وفاداری... میتونی ثابت کنی؟
#قسمت_نوزدهم
بعد از یه حموم دوساعته ی طولانی دور سرم حوله میپیچم و روی تخت میشینم ، صفحه ی گوشی رو باز میکنم و به کیخسرو پیام میدم 《 جلال برگشته ...درضمن هر چه زودتر به فکر یه ضیافتی باش میخوام ببینمت...》
منتظر جواب میمونم ولی جوابی دریافت نمیکنم
کامران(در اتاقو باز میکنه):_هی خانوم اینجایی؟ چرا هر چی صدات میکنم جواب نمیدی؟
سرجام تکون میخورم و سوالی نگاهش میکنم
کامران(با لبخند):_ فردا شب خونه ی برادرت دعوتیم ...
چشمامو به نشانه ی تائید روی هم میزارم
و منتظر میمونم تا بره اما با نگرانی بهم زل زده و
با یک تصمیم آنی به طرفم میاد و دستشو روی چونم میزاره و سرمو به آرومی به راست میچرخونه
کامران(با لحنی نگران):_ یه طرف صورتت کبود شده ...
خیلی دوست داشتم از دردی که تو سرمه و گوشی که که سوت میکشه و پشتی که بر اثر کوبیده شدن به دیوار ضربه دیده و گردنی که جای زخم های سطحیش میسوزه بهش بگم ولی نمیدونم چرا لال مونی گرفتمو و فقط به خوبم ...چیزی نیست بسنده میکنم
ایندفعه سرمو به چپ میچرخونه ...
کامران:_ گردنتم که زخمه...
از کشوی کمد پمادی رو بیرون میاره که من با دیدن پماد دردم چند برابر میشه ، من اون پماد سوختگی رو میشناختم ! اون پماد به طرز وحشتناکی پوستو میسوزونه
(با نگرانی):_ چیزی نیست ... خوب میشم... اون پماد درد و سوزشو بدتر میکنه ... بهش حساسیت دارم
بعد از شنیدن حرفم پمادو سر جاش میزاره وبجاش یه قرص بیرون میاره که با دیدن اسمش حالت تهوع بهم دست میده
با یه لیوان آب و اون بسته قرص میاد و کنارم میشینه!
کامران:_ بیا...اینو بخور ...
_اینم نه... اگه بخورم حالت تهوع میگیرم ...درضمن این مسکنای ضعیف رو من تاثیر نداره
کامران(با شیطنت و ابروهای بالا اومده):_ جدی؟!منکه حاضرم حالت تهوع بگیرم ولی تو درد نمیرم ...بیا بخور بهونه گیری نکن...
سعی میکنه قرص و لیوانو دستم بده و اصرار داره که حتما بخورم با لجبازی لیوانو پس میزنم که از دستش سر میخوره و روی شلوارش میریزه
کامران(با حرص):_ گند زدی به هیکلم که...
علاوه بر شلوارش تشک و روتختی هم خیس شده و از چیزی که بدم میاد سرم اومده و حسابی عصبانیم کرده باید بفکر چاره باشم و روتختی و تشکو هر چه سریع عوض کنم
لیوان خالی رو طرفم میگیره که یکسرش نزدیک زخمای گردنمه
کامران(با حرص و تهدید):_ هی همسر گرامی ...بهتره خودتو آماده کنی !من این کارتو بی جواب نمیزارم ...
(با اخم و کنجکاو):_ دلیل این همه کمک کردنت چیه ؟
کامران:_ کمک متقابل ...
_چه کمکی؟!
کامران(مرموزانه):_ اول باید ثابت کنی چقدر نیتت خالص و پاکه بعد میگم...
_چجوری ثابت کنم؟
کامران (درحالیکه به طرف در میره و پشتش به منه):_ هر مرد از زنش فقط یه چیز میخواد... وفاداری... میتونی ثابت کنی؟