#قسمت_یازدهم
دندان هامو به روی هم میفشارم تا جیغ های حبس شده در گلوم فرار نکنن...
با چهره ای کبود نفسهای عمیق وپشت سرهم میکشم تا ا زسوز این خفت و خواری نمیرم!
بازوم رو رها میکنه و انگشتاشو نوازش وار روی گونم میکشه ،از شدت انزجار خودمو منقبض میکنم و برای بار هزارم به جاه طلبی هام لعنت میفرستم
کیخسرو(بالحنی بیمارگونه):_دختر خوبی باش...من میدونم تو پتانسیلشو داری تا دل کامرانو نرم کنی بخاطرهمینم تورو انتخاب کردم حالا که تا اینجای کار پیش رفتیم حتی فکر عقب کشیدنم نکن چون خودت میدونی همونطور که زندگیتو بهشت کردم میتونم جهنمشم بکنم!...پس تمام تلاشتو بکن تا راضی نگهم داری
حرفاشو با چشمکی شرورانه تموم میکنه
ومن همچنان مات ومبهوت نگاهش میکنم
باید باخودم روراست می بودم،کیخسرو مرد بد و حیله گری بود اگه کارمو درست انجام نمیدادم به راحتی نابودم میکرد توی این وضعیت، پایبندی به اخلاقیات باعث میشد کل چیزایی که براش زحمت کشیده بودمو از دست بدم!
پس باید بین خودم و کامران یکیو انتخاب کنم...از اونجایی که من خودخواه ترین آدم روی زمینم اولین وآخرین انتخابم همیشه خودمم.
وقتی به زمان حال برمیگردم دیگه کیخسرو کنارم نیست و کامران به همراه ناصر وارد سالن شده و مشغول خوش وبش کردن با مهمونا هستن
به طور واضحی رنگ و روی هردوشون باز شده و اثری از عصبانیت توی صورتشون دیده نمیشه.... موهای به هم ریخته و مواج کامران روی پیشونیش ریخته وجذابترش کرده مستانه میخنده و با همه باصمیمیت رفتار میکنه
یکدفعه صورتش به طرفم میچرخه و نگاه خیره ام رو به دام میندازه لبخند ملیحی میزنه و به سمتم میاد
اصلا اماده نبودم تا باهاش روبه رو بشم
بعد از همه ی اون بدعنقی هام خیلی تابلو بود اگه یهو رفتارم باهاش تغییرکنه...
بهترین روشی که میشه درپیش گرفت با دست پس زدن و با پا پیش کشیدنه
فقط باید نقشی که بهم داده بودنو بازی کنم اما نمیدونم چرا اینقدر برام زجرآوره این نقش بازی کردن!
تظاهر به بودن صبایی که نیستم! دختر نازپرورده ای ک هیچ وقت نبودم سخت تر از سخت بود... چجوری باید یخ نگاهمو ذوب کنم و یا زبون تند و تیزمو وادار به نرمی و محبت بکنم،ناز و عشوه بیام و یا لوندی کنم!؟
سالها تنهایی از من زنی تندخو و عصبی ساخته زندگیم پر شده بود از رابطه های کوتاه مدت و گاهی برای آرام کردن جسمم دل میبستم به رابطه های یک شبه با افرادی که صبح حتی اسمشونو به یاد نمی آوردم !
دلبری کردن در راست کار من نیست، در دل دارم مرثیه های آخرم رو میخونم
هم بسترشدن و همخونه شدن با مردی که در بد بودن ،با کیخسرو رقابت میکنه !
کنار اون بودن ، هم نفسش شدن ،همه ی اینها باعث میشه که معده م درهم بپیچه...
چه رقت باره زندگی پوشالیم و
چه حقیرم که بخاطر پول خودمو عروسک خیمه شب بازی کیخسرو کردم
با لبخندی که تمام صورتشو پر کرده کمی جلوم خم میشه و دستشو به طرفم دراز میکنه
ازم میخواد که با هم برقصیم!
با تأمل دستشو میگیرم سعی میکنم لبخند بزنم اما بیشتر شبیه دهن کجی میشه...
صدای موزیک لایت فضا رو پر میکنه، بدن هامون مماس هم شده و دست داغش روی کمرم نشسته
همزمان با ریتم آهنگ تکون میخوریم و صدای جیغ ها و سوت ها لحظه ای قطع نمیشه
همه ی چراغ ها خاموشه و تنها رقص نور ما دو نفر رو دربرگرفته
نگاهش از روی صورتم برداشته نمیشه
چهره ی غرق در آرایشم رو به دنبال چی کنکاش میکرد ؟ نمیدونم ! اما نگاهش میلرزوند و ذوب میکرد.
-چیزی رو صورتمه؟؟
کامران :_نه...فقط ...زیادی خوشگلی...
چشمامو تو حدقه میچرخونم بهونه ی گول زننده ایه ولی حقیقت نداره چون در نگاهش رنگی از تحسین نمیبینم
-رفیقت زیاد از کیخسرو خوشش نمیاد...چرا؟!
کامران :_هیچ کس از داداشت خوشش نمیاد...
یک ابروشو بالا میده و در ادامه میگه :_بعضیا تحملش میکنن بعضیام نه!
مردک زیادی رک و راحت بود نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم ونیش میزنم
-تحملش میکنن چون خیلی پول دوستن
باید احمق می بود اگر نمی فهمید منظورم خود خودش است
برخلاف انتظارم نیشش بازتر میشه
کامران:_آره خب پول باعث میشه تن به هرکاری بدی
عوضی داشت به ازدواجش با من اشاره میکرد
سکوت میکنم چیزی برای گفتن ندارم خودمو به بدنش میفشارم و سرمو رو شونش میزارم
گردن تتو شدش کاملا در معرض نفسامه
بوی سیگار و عطر تندش مخلوط شده و با هر دمم ریه هامو میسوزونه
دهانشو به گوشم میچسبونه
کامران:_دوست دارم طعم لباتو بچشم...
خودمو ازش جدا میکنم و به صورتش نگاه میندازم شوخی نمیکرد چشماش خمار و غبارگرفته و صداش بم شده!
لبام نیمه باز مونده و نگاهم بین دو چشمش در گردشه
هوسبازانه به این فکر میکنم بوسیدنش چه حسی داره؟
بوسه ی آرومی به لبم میزنه لحظه ای کوتاه مکث میکنه و جدا میشه
روی صورتم زمزمه میکنه:_بیشترازاینامیخوام ازت کام بگیرم، اما الان نه وقت مناسبیه نه جای خوبی، به خودم قول یه فضای بهتر با تماشاچیای کمتر دادم...
دندان هامو به روی هم میفشارم تا جیغ های حبس شده در گلوم فرار نکنن...
با چهره ای کبود نفسهای عمیق وپشت سرهم میکشم تا ا زسوز این خفت و خواری نمیرم!
بازوم رو رها میکنه و انگشتاشو نوازش وار روی گونم میکشه ،از شدت انزجار خودمو منقبض میکنم و برای بار هزارم به جاه طلبی هام لعنت میفرستم
کیخسرو(بالحنی بیمارگونه):_دختر خوبی باش...من میدونم تو پتانسیلشو داری تا دل کامرانو نرم کنی بخاطرهمینم تورو انتخاب کردم حالا که تا اینجای کار پیش رفتیم حتی فکر عقب کشیدنم نکن چون خودت میدونی همونطور که زندگیتو بهشت کردم میتونم جهنمشم بکنم!...پس تمام تلاشتو بکن تا راضی نگهم داری
حرفاشو با چشمکی شرورانه تموم میکنه
ومن همچنان مات ومبهوت نگاهش میکنم
باید باخودم روراست می بودم،کیخسرو مرد بد و حیله گری بود اگه کارمو درست انجام نمیدادم به راحتی نابودم میکرد توی این وضعیت، پایبندی به اخلاقیات باعث میشد کل چیزایی که براش زحمت کشیده بودمو از دست بدم!
پس باید بین خودم و کامران یکیو انتخاب کنم...از اونجایی که من خودخواه ترین آدم روی زمینم اولین وآخرین انتخابم همیشه خودمم.
وقتی به زمان حال برمیگردم دیگه کیخسرو کنارم نیست و کامران به همراه ناصر وارد سالن شده و مشغول خوش وبش کردن با مهمونا هستن
به طور واضحی رنگ و روی هردوشون باز شده و اثری از عصبانیت توی صورتشون دیده نمیشه.... موهای به هم ریخته و مواج کامران روی پیشونیش ریخته وجذابترش کرده مستانه میخنده و با همه باصمیمیت رفتار میکنه
یکدفعه صورتش به طرفم میچرخه و نگاه خیره ام رو به دام میندازه لبخند ملیحی میزنه و به سمتم میاد
اصلا اماده نبودم تا باهاش روبه رو بشم
بعد از همه ی اون بدعنقی هام خیلی تابلو بود اگه یهو رفتارم باهاش تغییرکنه...
بهترین روشی که میشه درپیش گرفت با دست پس زدن و با پا پیش کشیدنه
فقط باید نقشی که بهم داده بودنو بازی کنم اما نمیدونم چرا اینقدر برام زجرآوره این نقش بازی کردن!
تظاهر به بودن صبایی که نیستم! دختر نازپرورده ای ک هیچ وقت نبودم سخت تر از سخت بود... چجوری باید یخ نگاهمو ذوب کنم و یا زبون تند و تیزمو وادار به نرمی و محبت بکنم،ناز و عشوه بیام و یا لوندی کنم!؟
سالها تنهایی از من زنی تندخو و عصبی ساخته زندگیم پر شده بود از رابطه های کوتاه مدت و گاهی برای آرام کردن جسمم دل میبستم به رابطه های یک شبه با افرادی که صبح حتی اسمشونو به یاد نمی آوردم !
دلبری کردن در راست کار من نیست، در دل دارم مرثیه های آخرم رو میخونم
هم بسترشدن و همخونه شدن با مردی که در بد بودن ،با کیخسرو رقابت میکنه !
کنار اون بودن ، هم نفسش شدن ،همه ی اینها باعث میشه که معده م درهم بپیچه...
چه رقت باره زندگی پوشالیم و
چه حقیرم که بخاطر پول خودمو عروسک خیمه شب بازی کیخسرو کردم
با لبخندی که تمام صورتشو پر کرده کمی جلوم خم میشه و دستشو به طرفم دراز میکنه
ازم میخواد که با هم برقصیم!
با تأمل دستشو میگیرم سعی میکنم لبخند بزنم اما بیشتر شبیه دهن کجی میشه...
صدای موزیک لایت فضا رو پر میکنه، بدن هامون مماس هم شده و دست داغش روی کمرم نشسته
همزمان با ریتم آهنگ تکون میخوریم و صدای جیغ ها و سوت ها لحظه ای قطع نمیشه
همه ی چراغ ها خاموشه و تنها رقص نور ما دو نفر رو دربرگرفته
نگاهش از روی صورتم برداشته نمیشه
چهره ی غرق در آرایشم رو به دنبال چی کنکاش میکرد ؟ نمیدونم ! اما نگاهش میلرزوند و ذوب میکرد.
-چیزی رو صورتمه؟؟
کامران :_نه...فقط ...زیادی خوشگلی...
چشمامو تو حدقه میچرخونم بهونه ی گول زننده ایه ولی حقیقت نداره چون در نگاهش رنگی از تحسین نمیبینم
-رفیقت زیاد از کیخسرو خوشش نمیاد...چرا؟!
کامران :_هیچ کس از داداشت خوشش نمیاد...
یک ابروشو بالا میده و در ادامه میگه :_بعضیا تحملش میکنن بعضیام نه!
مردک زیادی رک و راحت بود نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم ونیش میزنم
-تحملش میکنن چون خیلی پول دوستن
باید احمق می بود اگر نمی فهمید منظورم خود خودش است
برخلاف انتظارم نیشش بازتر میشه
کامران:_آره خب پول باعث میشه تن به هرکاری بدی
عوضی داشت به ازدواجش با من اشاره میکرد
سکوت میکنم چیزی برای گفتن ندارم خودمو به بدنش میفشارم و سرمو رو شونش میزارم
گردن تتو شدش کاملا در معرض نفسامه
بوی سیگار و عطر تندش مخلوط شده و با هر دمم ریه هامو میسوزونه
دهانشو به گوشم میچسبونه
کامران:_دوست دارم طعم لباتو بچشم...
خودمو ازش جدا میکنم و به صورتش نگاه میندازم شوخی نمیکرد چشماش خمار و غبارگرفته و صداش بم شده!
لبام نیمه باز مونده و نگاهم بین دو چشمش در گردشه
هوسبازانه به این فکر میکنم بوسیدنش چه حسی داره؟
بوسه ی آرومی به لبم میزنه لحظه ای کوتاه مکث میکنه و جدا میشه
روی صورتم زمزمه میکنه:_بیشترازاینامیخوام ازت کام بگیرم، اما الان نه وقت مناسبیه نه جای خوبی، به خودم قول یه فضای بهتر با تماشاچیای کمتر دادم...