در اردوگاه مخوف نورنبرگ، نازیها برای کشتن اسیران شیوهی خاصی ابداع کرده بودند، که آندره مالرو آن را در این جمله خلاصه میکند:
«طناب را به گردن اسیری که نوک پنجهی پایش به زمین میرسید میانداختند تا سرانجام از شدت خستگی مجبور شود که خود را بکشد.» (ضد خاطرات، آندره مالرو)
بقیه را خود ما به حدس درمییابیم محکوم برای حفظ جان خود نخست میکوشد تا هرچه بیشتر تنش را روی پنجهی پاهایش نگهدارد، سپس خسته میشود و لحظهای تن خود را رها میکند، اما طناب به گردنش فشار میآورد و او پیش از این که خفه شود میکوشد تا دوباره بر سر پنجهی پا بایستد؛ دوباره خسته میشود و دوباره تن را رها میکند، باز طناب به گردنش فشار میآورد، اما او دل از جان بر نمیدارد و باز تلاش میکند؛ این رفت و آمد چندان ادامه مییابد تا محکوم بینوا، ترسنده از مردن اما خسته از کوشیدن، سرانجام به جان میآید و مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد و میگذارد تا طناب دار خفهاش کند.
@existentialistt
«طناب را به گردن اسیری که نوک پنجهی پایش به زمین میرسید میانداختند تا سرانجام از شدت خستگی مجبور شود که خود را بکشد.» (ضد خاطرات، آندره مالرو)
بقیه را خود ما به حدس درمییابیم محکوم برای حفظ جان خود نخست میکوشد تا هرچه بیشتر تنش را روی پنجهی پاهایش نگهدارد، سپس خسته میشود و لحظهای تن خود را رها میکند، اما طناب به گردنش فشار میآورد و او پیش از این که خفه شود میکوشد تا دوباره بر سر پنجهی پا بایستد؛ دوباره خسته میشود و دوباره تن را رها میکند، باز طناب به گردنش فشار میآورد، اما او دل از جان بر نمیدارد و باز تلاش میکند؛ این رفت و آمد چندان ادامه مییابد تا محکوم بینوا، ترسنده از مردن اما خسته از کوشیدن، سرانجام به جان میآید و مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد و میگذارد تا طناب دار خفهاش کند.
@existentialistt