هر کار که بکنی میدانم که درست است، چون از وقتی میشناسمت با احساسی عمیق فهمیدهام که تو هرگز چیزی نمیگویی که با هستیات در تضاد باشد.
درواقع من اگر مرد به دنیا آمده بودم دلم میخواست یکی مثل تو باشم.
بعد از این چطور از من میخواهی که دوستت نداشته باشم؟ بعد از درک اینها، بعد از تحولی عمیق که در وجودم که در وجودم ایجاد شده، چطور میخواهی که این رابطه تا آخر طول نکشد؟
"از نامهی ماریا به کامو"
درواقع من اگر مرد به دنیا آمده بودم دلم میخواست یکی مثل تو باشم.
بعد از این چطور از من میخواهی که دوستت نداشته باشم؟ بعد از درک اینها، بعد از تحولی عمیق که در وجودم که در وجودم ایجاد شده، چطور میخواهی که این رابطه تا آخر طول نکشد؟
"از نامهی ماریا به کامو"