ان روز كه به خانه امدم با صحنه اى روبه رو شدم كه اشك از چشمانم جارى شد
اوگيتارش را شكسته بود و اشك ميريخت
سيگارش دستانش را سوزانده بود
مرا ديد امد به سمتم او گريه ميكرد منم با او شروع به گريه كردم حتىٰ نميدانستم چرا اما اشك هايم يك لحظه هم ايست نميكردند
بعد از چند دقيقه بارانى ارام برگشت و سيگارش را روشن كرد سيگارم را روشن كردم و همراه او كام ميگرفتم
بعد از مدتى لبخندى زد اما نه دروغين لبخند يك اسير كه بالاخره ازاد شده است
حال فهميدم كه درد و غم را گيتار به او منتقل ميكرد نه او به گيتار
حال شب پنجره ها و ديوار ها و ما
با صداى خنده او ميخوابيديم
گيتار شكسته
#كيان_اسماعيلى
اوگيتارش را شكسته بود و اشك ميريخت
سيگارش دستانش را سوزانده بود
مرا ديد امد به سمتم او گريه ميكرد منم با او شروع به گريه كردم حتىٰ نميدانستم چرا اما اشك هايم يك لحظه هم ايست نميكردند
بعد از چند دقيقه بارانى ارام برگشت و سيگارش را روشن كرد سيگارم را روشن كردم و همراه او كام ميگرفتم
بعد از مدتى لبخندى زد اما نه دروغين لبخند يك اسير كه بالاخره ازاد شده است
حال فهميدم كه درد و غم را گيتار به او منتقل ميكرد نه او به گيتار
حال شب پنجره ها و ديوار ها و ما
با صداى خنده او ميخوابيديم
گيتار شكسته
#كيان_اسماعيلى