لز زوری فریده با مامانم
سلام میخوام خاطره ای واستون تعریف کنم که ناخاسته بهش وارد شدم خاطره ای از شوخی های زنانه ای که کار دست مامان ما داد من نیما هستم ۲۲سالمه از بچگی عاشق سوتین های مامانم بودم و باهاشون جق میزدم حتی دیگه از مامانمم گذشته بود و با سوتین زن عمو و زندایی هم جق زده بودم اسم مامانم مریم هستش ۵۳سال سن داره اندام معمولی داره قیافش هم شبیه زنای عادی و معمولیه کلا اصلا میلف نیست و بعید میدونم کسی بهش چشم داشته باشه سینه های ۷۵ و کون متوسطی داره رنگ کصش قهوه ای کمرنگ هست زیاد سیاه نیست در کل به نسبت سنش کص خیلی تمیزی داره وزنش حدودا ۸۰ قدش هم ۱۷۰ هست فریده یه زن ۴۵ساله هست اونم قیافه و اندام قابل تعریفی نداره صورتش سبزه هست و من فکر میکردم که بدنش سفید باشه و بدنش هم برنزه هست سینه هاش ۸۰ کونش متوسط قدش چند سانت از مامانم کوتاه تر و وزنش هم میخوره ۷۰ باشه چون از مامانم لاغر تره چیزی که این داستان رو از بقیه داستانا جدا میکنه اینه که هم مامانم و هم فریده زنای سکسی ای نیستن ولی خب من همیشه به یادشون جق میزدم فریده همیشه چادر مشکی میزاره هر جایی میره و تو کوچه هم چادر سفید میزاشت مثل مامانم تقریبا هیچوقت سوتین نمیبنده حتی یه بار که مسافرت رفته بودن و کلید خونشون دست ما بود من رفتم کلید رو برداشتم و قایمکی رفتم خونشون که روبروی خونه ی ماست رفتم تو و همه ی اتاقا رو گشتم شورت زیاد پیدا کردم ولی فقط یه سوتین قرمز پیدا کردم و با همون جق زدم شوهر فریده یه آدم نظامی بود که فریده به خاطر شوهرش خیلی محدودیت داشت بریم سراغ داستان اصلی یه روز غروب که من تازه از خواب بیدار شده بودم فریده اومد خونه ما من اینطرف روی مبل نشسته بودم و فریده و مامانم روی مبل ۳نفره من همیشه متوجه شوخیای دستی بقیه با مامانم میشدم و مامانمم با اینکه زیاد جواب نمیداد ولی یه شوخیایی میکرد بیشتر هم با زنعمو معصومه شوخی داشت فریده چادرش باز شده بود یه دامن تا زیر زانو و یه تیشرت یقه باز مشکی پوشیده بود و اون روز سوتین هم بسته بود مامانم یه دامن مشکی با یه تیشرت زرد پوشیده بود داشتن باهم راجب خیاطی سر کوچه صحبت میکردن که لباس داده بودن بدوزه مامانم رفت چایی آورد گذاشت رو میز و موقع نشستن فریده دستش رو گذاشت زیر مامانم و اونم نشست روش فریده بلند میخندید و مامانم با سر بهش یه چی گفت فریده اون دستش رو گذاشت رو پاهای مامان و گفت معلومه تازی تیغش زدیا یکم دامنش رو کشید بالا مامانم جلوش رو گرفت گفت نیما اینجا نشسته عیبه فریده یه لحظه منو نگاه کرد منم خودمو زدم به اون راه مامانم بلند شد رفت آشپز خونه فریده دنبالش رفت مامانم داشت به فریده میگفت این کارا چیه جلو بچه میکنی برگشت طرف سینک که ظرفا رو بشوره که فریده از پشت سینه های مامانم رو گرفت و داشت میمالید مامانم داد زد گفت آشغال کثافت ولم کن فریده سریع دوتا دست مامانم رو آورد پشت و هم از جلو سینه های مامانم رو میمالید و گردن مامانم رو میخورد مامانم فقط تقلا میکرد خودشو جدا کنه ولی انگار نه انگار فریده خیلی راحت مامانم رو نگه داشته بود و اصلا واسش اینکار سخت نبود گردن مامانم داشت کبود میشد از شدت خوردنش دستش رو آورد پایین و تیشرت مامانم رو کشید بالا و با یه حرکت سریع تیشرت مامانم رو در آورد سینه هاش رو از سوتین بیرون آورد نوک سینه هاش رو محکم میکشید مامانم گریه میکرد و میگفت ولم کن بچم داره نگاه میکنه ترو خدا ولم کن فریده خیلی زورش زیاد بود مامانم تکون نمیخورد بند سوتین مامانم رو باز کرد و از تنش در آورد سوتینش سفید بود فریده همچنان دوتا دست مامانم رو پشت سرش نگه داشته بود و با دست راستش داشت کص مامانم رو میمالید دامنش رو پایین کشید و شرتش رو هم سریع در آورد و مامانم دیگه تسلیم شده بود کاملا توسط بهترین دوستش جلوی بچش تحقیر شده بود مامانم رو برگردوند لباش رو چسبوند بهش و شروع کرد به خوردن جوری محکم میخورد که صداش کل خونه رو برداشته بود موهای مامانم رو محکم کشید و گفت جنده همراهی کن مامانمم مجور شد لب بگیره از فریده صدای ملوچملوچ کل خونه رو برداشته بود صورت مامانم پر اشک بود فریده مامانم رو کشید آورد انداخت روی مبل بعد از مدت ها دوباره کص مامانم رو دیدم هنوز همونطوری خوشگل بود فریده پیراهنش رو در آورد دامنشم سریع کشید پایین موهای مامانم رو تو دستاش جمع کرد سر مامانم رو گرفت و چسبوند به کصش مامانم داشت سعی میکرد خودش رو جدا کنع ولی فریده واقعا زور زیادی داشت
سلام میخوام خاطره ای واستون تعریف کنم که ناخاسته بهش وارد شدم خاطره ای از شوخی های زنانه ای که کار دست مامان ما داد من نیما هستم ۲۲سالمه از بچگی عاشق سوتین های مامانم بودم و باهاشون جق میزدم حتی دیگه از مامانمم گذشته بود و با سوتین زن عمو و زندایی هم جق زده بودم اسم مامانم مریم هستش ۵۳سال سن داره اندام معمولی داره قیافش هم شبیه زنای عادی و معمولیه کلا اصلا میلف نیست و بعید میدونم کسی بهش چشم داشته باشه سینه های ۷۵ و کون متوسطی داره رنگ کصش قهوه ای کمرنگ هست زیاد سیاه نیست در کل به نسبت سنش کص خیلی تمیزی داره وزنش حدودا ۸۰ قدش هم ۱۷۰ هست فریده یه زن ۴۵ساله هست اونم قیافه و اندام قابل تعریفی نداره صورتش سبزه هست و من فکر میکردم که بدنش سفید باشه و بدنش هم برنزه هست سینه هاش ۸۰ کونش متوسط قدش چند سانت از مامانم کوتاه تر و وزنش هم میخوره ۷۰ باشه چون از مامانم لاغر تره چیزی که این داستان رو از بقیه داستانا جدا میکنه اینه که هم مامانم و هم فریده زنای سکسی ای نیستن ولی خب من همیشه به یادشون جق میزدم فریده همیشه چادر مشکی میزاره هر جایی میره و تو کوچه هم چادر سفید میزاشت مثل مامانم تقریبا هیچوقت سوتین نمیبنده حتی یه بار که مسافرت رفته بودن و کلید خونشون دست ما بود من رفتم کلید رو برداشتم و قایمکی رفتم خونشون که روبروی خونه ی ماست رفتم تو و همه ی اتاقا رو گشتم شورت زیاد پیدا کردم ولی فقط یه سوتین قرمز پیدا کردم و با همون جق زدم شوهر فریده یه آدم نظامی بود که فریده به خاطر شوهرش خیلی محدودیت داشت بریم سراغ داستان اصلی یه روز غروب که من تازه از خواب بیدار شده بودم فریده اومد خونه ما من اینطرف روی مبل نشسته بودم و فریده و مامانم روی مبل ۳نفره من همیشه متوجه شوخیای دستی بقیه با مامانم میشدم و مامانمم با اینکه زیاد جواب نمیداد ولی یه شوخیایی میکرد بیشتر هم با زنعمو معصومه شوخی داشت فریده چادرش باز شده بود یه دامن تا زیر زانو و یه تیشرت یقه باز مشکی پوشیده بود و اون روز سوتین هم بسته بود مامانم یه دامن مشکی با یه تیشرت زرد پوشیده بود داشتن باهم راجب خیاطی سر کوچه صحبت میکردن که لباس داده بودن بدوزه مامانم رفت چایی آورد گذاشت رو میز و موقع نشستن فریده دستش رو گذاشت زیر مامانم و اونم نشست روش فریده بلند میخندید و مامانم با سر بهش یه چی گفت فریده اون دستش رو گذاشت رو پاهای مامان و گفت معلومه تازی تیغش زدیا یکم دامنش رو کشید بالا مامانم جلوش رو گرفت گفت نیما اینجا نشسته عیبه فریده یه لحظه منو نگاه کرد منم خودمو زدم به اون راه مامانم بلند شد رفت آشپز خونه فریده دنبالش رفت مامانم داشت به فریده میگفت این کارا چیه جلو بچه میکنی برگشت طرف سینک که ظرفا رو بشوره که فریده از پشت سینه های مامانم رو گرفت و داشت میمالید مامانم داد زد گفت آشغال کثافت ولم کن فریده سریع دوتا دست مامانم رو آورد پشت و هم از جلو سینه های مامانم رو میمالید و گردن مامانم رو میخورد مامانم فقط تقلا میکرد خودشو جدا کنه ولی انگار نه انگار فریده خیلی راحت مامانم رو نگه داشته بود و اصلا واسش اینکار سخت نبود گردن مامانم داشت کبود میشد از شدت خوردنش دستش رو آورد پایین و تیشرت مامانم رو کشید بالا و با یه حرکت سریع تیشرت مامانم رو در آورد سینه هاش رو از سوتین بیرون آورد نوک سینه هاش رو محکم میکشید مامانم گریه میکرد و میگفت ولم کن بچم داره نگاه میکنه ترو خدا ولم کن فریده خیلی زورش زیاد بود مامانم تکون نمیخورد بند سوتین مامانم رو باز کرد و از تنش در آورد سوتینش سفید بود فریده همچنان دوتا دست مامانم رو پشت سرش نگه داشته بود و با دست راستش داشت کص مامانم رو میمالید دامنش رو پایین کشید و شرتش رو هم سریع در آورد و مامانم دیگه تسلیم شده بود کاملا توسط بهترین دوستش جلوی بچش تحقیر شده بود مامانم رو برگردوند لباش رو چسبوند بهش و شروع کرد به خوردن جوری محکم میخورد که صداش کل خونه رو برداشته بود موهای مامانم رو محکم کشید و گفت جنده همراهی کن مامانمم مجور شد لب بگیره از فریده صدای ملوچملوچ کل خونه رو برداشته بود صورت مامانم پر اشک بود فریده مامانم رو کشید آورد انداخت روی مبل بعد از مدت ها دوباره کص مامانم رو دیدم هنوز همونطوری خوشگل بود فریده پیراهنش رو در آورد دامنشم سریع کشید پایین موهای مامانم رو تو دستاش جمع کرد سر مامانم رو گرفت و چسبوند به کصش مامانم داشت سعی میکرد خودش رو جدا کنع ولی فریده واقعا زور زیادی داشت