با پای خودم وارد کشتی شدم که مقصدش معلوم نبود حتی جهت حرکتش معلوم نبود که شرق میخاد بره یا غرب
شمال یا جنوب…
اما چون ناخدای کشتی خدا بود واردش شدم
چون ناخدا به دلم انداخته بود که وارد شم
البته راهی نبود یا باید وارد میشدم یا باید مینشستم و تک تک کشتی ها که به اون طرف میرفتن رو تماشا میکردم
و الان از سوار شدنم چند وقته که میگذره
کشتی جهت گرفته اما دقیقا وسط اقیانوس تنهای تنهام توی کشتی
فقط منو ناخداییم
راهی جز تحمل و ادامه وجود نداره چون اگر پیاده شم تو اقیانوس میوفتم و نابود میشم
و 5ماه دیگه هم که کشتی به مقصد میرسه معلوم نیست حتی مقصد کجاست
فقط میدونم وقتی ناخدا خداست بیابون هم بهشت میشه :)
شمال یا جنوب…
اما چون ناخدای کشتی خدا بود واردش شدم
چون ناخدا به دلم انداخته بود که وارد شم
البته راهی نبود یا باید وارد میشدم یا باید مینشستم و تک تک کشتی ها که به اون طرف میرفتن رو تماشا میکردم
و الان از سوار شدنم چند وقته که میگذره
کشتی جهت گرفته اما دقیقا وسط اقیانوس تنهای تنهام توی کشتی
فقط منو ناخداییم
راهی جز تحمل و ادامه وجود نداره چون اگر پیاده شم تو اقیانوس میوفتم و نابود میشم
و 5ماه دیگه هم که کشتی به مقصد میرسه معلوم نیست حتی مقصد کجاست
فقط میدونم وقتی ناخدا خداست بیابون هم بهشت میشه :)