میدونی اونجایی خیالم راحت شد که آخرین کورسوی امیدم از سمتش خاموش شد، فهمیدم که این راه و آدم امن من نیست، از اون به بعد انگار از اون قفس آزاد شدم، غصه خوردم، گریه کردم ولی جنس غصه خوردن و اشک ریختنم فرق داشت، حالم کم کم بهتر شد و رفتم دنبال زندگیه خودم.