#یک_جرعه_کتاب
آقای رجایی یکی از وزرایش را عزل کرده بود. روزی من خدمت ایشان رسیدم. به جریانی اشاره کردم و گفتم:
ـ ایشان را به این علت عوض کردید؟
ـ نه. موضوع چیز دیگری بود.
ـ میشود به من بگویید چرا ایشان را عوض کردید؟
ـ چرا نمیشود؟! این آقا آمده و به من میگوید من یک خانۀ سیصدمتری در نارمک دارم و چون میخواهم محافظان خودم را هم در آن جا بدهم، کوچک است. از من میخواست یکی از خانههای بزرگ طاغوتیها را که مصادره شده بود، به او بفروشند یا به او بدهیم که در آن زندگی کند تا زن و بچهاش راحت باشند. من هم به او گفتم: «آقاجان! ما انقلاب نکردیم که خانههای طاغوتیها را مصادره کنیم و خودمان در آنها بنشینیم! ما آمدهایم مشکلات مردم را حل کنیم. اگر ما در این خانهها زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش میکنیم...» بهخاطر این دیدگاه، او را عوض کردم.
📘 #بادیه_فروش /برگهایی از زندگی شهید #محمدعلی_رجایی
✍موسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه
🖨ناشر خیزش نو
صفحه ۵۱
@AzzahraaBook
آقای رجایی یکی از وزرایش را عزل کرده بود. روزی من خدمت ایشان رسیدم. به جریانی اشاره کردم و گفتم:
ـ ایشان را به این علت عوض کردید؟
ـ نه. موضوع چیز دیگری بود.
ـ میشود به من بگویید چرا ایشان را عوض کردید؟
ـ چرا نمیشود؟! این آقا آمده و به من میگوید من یک خانۀ سیصدمتری در نارمک دارم و چون میخواهم محافظان خودم را هم در آن جا بدهم، کوچک است. از من میخواست یکی از خانههای بزرگ طاغوتیها را که مصادره شده بود، به او بفروشند یا به او بدهیم که در آن زندگی کند تا زن و بچهاش راحت باشند. من هم به او گفتم: «آقاجان! ما انقلاب نکردیم که خانههای طاغوتیها را مصادره کنیم و خودمان در آنها بنشینیم! ما آمدهایم مشکلات مردم را حل کنیم. اگر ما در این خانهها زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش میکنیم...» بهخاطر این دیدگاه، او را عوض کردم.
📘 #بادیه_فروش /برگهایی از زندگی شهید #محمدعلی_رجایی
✍موسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه
🖨ناشر خیزش نو
صفحه ۵۱
@AzzahraaBook