#پارت688
خانوم با رضايت كامله ، بنويسم ،
بعدها پشيمون نشين..
--:بنويسيد ، پشيمون نميشم نيما مي خواست يه چيزي بگه اما حالش بدتر از اوني بود كه صداش در بياد.
.منوچهري پيشنهاد داد با دو تا گوشي شماره مامان و بابا رو بگيريم كه اونا هم تو اون لحظه مقدس شاهد عقد عزيزاشون باشن ،
من قبول كردم ،
اما نيما با اكراه و فقط به خاطر من قبول كرد، ...
تو اون لحظات يه حسی داشتم ،دلشوره ،ترس از شروع يه زندگي تازه ...
اشکام مي ريختن رو صورتم ، دستام مي لرزيد، خدايا واقعا" ما خوشبخت مي شيم....
لحظه اي كه صيغه عقد و جاري مي كنن خيلي مقدسه،
تا يه آدم تجربه نکنه ، نمي فهمه ،دلم يه حالي بود ، من .. نيما ... ديگه ميشديم ما..
چه حس غريبي داشتم ..
كاش مامان و بابا بودن .. كاش مامان جون بود...
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
خانوم با رضايت كامله ، بنويسم ،
بعدها پشيمون نشين..
--:بنويسيد ، پشيمون نميشم نيما مي خواست يه چيزي بگه اما حالش بدتر از اوني بود كه صداش در بياد.
.منوچهري پيشنهاد داد با دو تا گوشي شماره مامان و بابا رو بگيريم كه اونا هم تو اون لحظه مقدس شاهد عقد عزيزاشون باشن ،
من قبول كردم ،
اما نيما با اكراه و فقط به خاطر من قبول كرد، ...
تو اون لحظات يه حسی داشتم ،دلشوره ،ترس از شروع يه زندگي تازه ...
اشکام مي ريختن رو صورتم ، دستام مي لرزيد، خدايا واقعا" ما خوشبخت مي شيم....
لحظه اي كه صيغه عقد و جاري مي كنن خيلي مقدسه،
تا يه آدم تجربه نکنه ، نمي فهمه ،دلم يه حالي بود ، من .. نيما ... ديگه ميشديم ما..
چه حس غريبي داشتم ..
كاش مامان و بابا بودن .. كاش مامان جون بود...
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈