#برای_تو
#پارت206
چشماش رو روی زمین اورد و سپس حقیقت رو صادقانه به فب گفت :
" فوریه ....
نمیدونم میتونم این موضوع رو نرم تر کنم یا نه"
و سپس بعد از مکثی ادامه داد :
"قاتل همین کار رو با شخصی به نام بوچ میلر توی کلرادو که تو میشناسیش ... کرده"
سر فوریه به سرعت چرخید و نوشیدنی تو دستش تکون خورد .
یخ به با شدت به لیوان برخورد کرد و صدا داد .
فب به آرامی پرسید :
"کلرادو ؟"
کلت سرش رو به علامت تاکید تکون داد .
فب دوباره پرسید :
"بوچ ؟"
و کلت همچنان ساکت بود و دوباره فقط سر تکان داد.
کلت قلوپ دیگه ای نوشیدنی خورد و این بارقطعا نوشیدنیش یه جرعه بزرگ بود و چشماش به روی زمین برگشت .
کلت پرسید :
"این پسره ...
تو زندگیت کار اشتباهی انجام داده بود ؟"
فب لباش رو زبون زد و همینطور سرشو پایین انداخته بود که سرش رو تکون داد .
کلت دوباره پرسید :
"باهات چیکار کرده بود ؟"
جواب داد :
" اصلا مهم نیست"
کلت گفت :
"مهمه فب"
فب گردنش رو چرخوند و به کلت نگاه کرد.
کلت دوباره درد رو توی صورت و چشمای فب دید
فب گفت :
" آره ؟ چرا ؟"
کلت جواب داد :
" اگر یه چیز خصوصی بین شما دو نفر بوده ما باید بدونیم ...
اگر چیز عمومی هم هست این دیگه چیز دیگهایه ولی بازم باید اونو بدونیم "
فب همینطور به کلت نگاه میکرد .
یک لحظه نگاه کرد و سپس نگاهش رو چرخوند و زمزمه کرد :
"لعنتی .منطقیه "
کلت پرسید :
" چیکار کرده بود ؟"
فب گردنشو به صورت دایرهای حرکت داد یه دستشو بلند کرد تا موها رو از روی صورتش کنار بزنه و پشت سرش نگه داشت .
سپس سریع انداخت پایین و گفت :
" بوچ مالک باری بود که من مدتی توش کار میکردم .
بعد با همدیگه ارتباط گرفتیم ...
یه مدت خوب بود، بعد بد شد
و بعدش هیچی ، من از اونجا زدم بیرون "
کلت پرسید:
" چطور اوضاع بد شد"
جواب داد:
" به من خیانت کرد"
#پارت206
چشماش رو روی زمین اورد و سپس حقیقت رو صادقانه به فب گفت :
" فوریه ....
نمیدونم میتونم این موضوع رو نرم تر کنم یا نه"
و سپس بعد از مکثی ادامه داد :
"قاتل همین کار رو با شخصی به نام بوچ میلر توی کلرادو که تو میشناسیش ... کرده"
سر فوریه به سرعت چرخید و نوشیدنی تو دستش تکون خورد .
یخ به با شدت به لیوان برخورد کرد و صدا داد .
فب به آرامی پرسید :
"کلرادو ؟"
کلت سرش رو به علامت تاکید تکون داد .
فب دوباره پرسید :
"بوچ ؟"
و کلت همچنان ساکت بود و دوباره فقط سر تکان داد.
کلت قلوپ دیگه ای نوشیدنی خورد و این بارقطعا نوشیدنیش یه جرعه بزرگ بود و چشماش به روی زمین برگشت .
کلت پرسید :
"این پسره ...
تو زندگیت کار اشتباهی انجام داده بود ؟"
فب لباش رو زبون زد و همینطور سرشو پایین انداخته بود که سرش رو تکون داد .
کلت دوباره پرسید :
"باهات چیکار کرده بود ؟"
جواب داد :
" اصلا مهم نیست"
کلت گفت :
"مهمه فب"
فب گردنش رو چرخوند و به کلت نگاه کرد.
کلت دوباره درد رو توی صورت و چشمای فب دید
فب گفت :
" آره ؟ چرا ؟"
کلت جواب داد :
" اگر یه چیز خصوصی بین شما دو نفر بوده ما باید بدونیم ...
اگر چیز عمومی هم هست این دیگه چیز دیگهایه ولی بازم باید اونو بدونیم "
فب همینطور به کلت نگاه میکرد .
یک لحظه نگاه کرد و سپس نگاهش رو چرخوند و زمزمه کرد :
"لعنتی .منطقیه "
کلت پرسید :
" چیکار کرده بود ؟"
فب گردنشو به صورت دایرهای حرکت داد یه دستشو بلند کرد تا موها رو از روی صورتش کنار بزنه و پشت سرش نگه داشت .
سپس سریع انداخت پایین و گفت :
" بوچ مالک باری بود که من مدتی توش کار میکردم .
بعد با همدیگه ارتباط گرفتیم ...
یه مدت خوب بود، بعد بد شد
و بعدش هیچی ، من از اونجا زدم بیرون "
کلت پرسید:
" چطور اوضاع بد شد"
جواب داد:
" به من خیانت کرد"