اُشو 🌙⭐️
⚡️.... یک داستان قدیمی هست که
وقتی خدا جهان را خلق کرد او عادت داشت در جهان و در بازار
زندگی کند اما زندگی اش بیشتر
و بیشتر عذاب آور شد زیرا مردم
بطور پیوسته با شکایت نزد او
می آمدند
یکی همسرش بیمار بود
یکی فرزندش مرده بود
یکی شغل نداشت
همهٔ انواع شکایت و مردم حتی توجه نمی کردند که شب است یا روز، او ۲۴ ساعته به شکایات گوش می کرد و طبیعتاً داشت دیوانه میشد. نهایتاً از مشاورانش سؤال
کرد: ....
تنها راه این است
اول اینکه اشتباه کردی جهان را خلق کردی
دوم : اشتباه کردی که در جهان زندگی کرده ای
حالا فرار کن و گرنه این مردم تو را
خواهند کشت اما او گفت به کجا فرار کنم؟
یکی پیشنهاد داد به اِوِرست برو !
او گفت: تو آینده را نمی دانی
من گذشته، حال و آینده را میدانم.
بزودی یک شخص - ادموند هیلاری-
به آنجا خواهد رسید و همینکه او مرا ببیند بزودی همان مشکل شروع خواهد شد. اتوبوس ها، جاده ها، فرودگاهها، رستورانها و هتلها در همهٔ آنجا بنا خواهد شد. زیرا مردم به آنجا خواهند آمد تا از مشکلات
و مسائل شان شکایت کنند.
دوباره همان ماجرا شروع خواهد شد.
یکی گفت بهتر است به کرهٔ ماه بروی. او گفت تو درک نمی کنی
حتی یک جا در کل جهان وجود ندارد که انسان یک روز به آنجا نرسد.
یک مشاور پیر که بندرت صحبت می کرد در گوش خدا نجوا کرد که من
یک جا را می شناسم که انسان هرگز
به آنجا نخواهد رسید. تو فقط به
درون خود برو.
او به همه جا نگاه خواهد کرد اما به درون خودش نگاه نخواهد کرد
و خدا گفت این معقول بنظر میرسد
و از آنزمان به بعد او درونِ شما زندگی می کرده است.
حالا من راز را به شما گفتم
به خودتان بستگی دارد اگر می خواهید بروید و با او دیدار کنید.
به درون بروید !
اما شکایت نکنید در واقع او از دیدن شما بسیار خوشحال خواهد شد
زیرا او طی هزاران سال افراد خیلی
زیادی را ندیده است و افرادی که
به او رسیده اند توسط ساکت شدن، هشیار شدن و آگاه شدن رسیده اند.
آنها شکایت نکرده اند
لبخند زده و خندیده اند
و من به شما می گویم خدا در خنده
به شما می پیوندد. اما این باید یک تجربه باشد وگرنه فقط یک باور و عقیده خواهد بود و من نمی خواهم
هیچ سیستم اعتقادی ایجاد کنم.
من صرفاً تجربیات خودم را به شما
می گویم شما می توانید آنرا تجربه خودتان کنید.🍃🍃
@tafakor_mosbatt
@tafakor_mosbatt ❤️
⚡️.... یک داستان قدیمی هست که
وقتی خدا جهان را خلق کرد او عادت داشت در جهان و در بازار
زندگی کند اما زندگی اش بیشتر
و بیشتر عذاب آور شد زیرا مردم
بطور پیوسته با شکایت نزد او
می آمدند
یکی همسرش بیمار بود
یکی فرزندش مرده بود
یکی شغل نداشت
همهٔ انواع شکایت و مردم حتی توجه نمی کردند که شب است یا روز، او ۲۴ ساعته به شکایات گوش می کرد و طبیعتاً داشت دیوانه میشد. نهایتاً از مشاورانش سؤال
کرد: ....
تنها راه این است
اول اینکه اشتباه کردی جهان را خلق کردی
دوم : اشتباه کردی که در جهان زندگی کرده ای
حالا فرار کن و گرنه این مردم تو را
خواهند کشت اما او گفت به کجا فرار کنم؟
یکی پیشنهاد داد به اِوِرست برو !
او گفت: تو آینده را نمی دانی
من گذشته، حال و آینده را میدانم.
بزودی یک شخص - ادموند هیلاری-
به آنجا خواهد رسید و همینکه او مرا ببیند بزودی همان مشکل شروع خواهد شد. اتوبوس ها، جاده ها، فرودگاهها، رستورانها و هتلها در همهٔ آنجا بنا خواهد شد. زیرا مردم به آنجا خواهند آمد تا از مشکلات
و مسائل شان شکایت کنند.
دوباره همان ماجرا شروع خواهد شد.
یکی گفت بهتر است به کرهٔ ماه بروی. او گفت تو درک نمی کنی
حتی یک جا در کل جهان وجود ندارد که انسان یک روز به آنجا نرسد.
یک مشاور پیر که بندرت صحبت می کرد در گوش خدا نجوا کرد که من
یک جا را می شناسم که انسان هرگز
به آنجا نخواهد رسید. تو فقط به
درون خود برو.
او به همه جا نگاه خواهد کرد اما به درون خودش نگاه نخواهد کرد
و خدا گفت این معقول بنظر میرسد
و از آنزمان به بعد او درونِ شما زندگی می کرده است.
حالا من راز را به شما گفتم
به خودتان بستگی دارد اگر می خواهید بروید و با او دیدار کنید.
به درون بروید !
اما شکایت نکنید در واقع او از دیدن شما بسیار خوشحال خواهد شد
زیرا او طی هزاران سال افراد خیلی
زیادی را ندیده است و افرادی که
به او رسیده اند توسط ساکت شدن، هشیار شدن و آگاه شدن رسیده اند.
آنها شکایت نکرده اند
لبخند زده و خندیده اند
و من به شما می گویم خدا در خنده
به شما می پیوندد. اما این باید یک تجربه باشد وگرنه فقط یک باور و عقیده خواهد بود و من نمی خواهم
هیچ سیستم اعتقادی ایجاد کنم.
من صرفاً تجربیات خودم را به شما
می گویم شما می توانید آنرا تجربه خودتان کنید.🍃🍃
@tafakor_mosbatt
@tafakor_mosbatt ❤️