یک واقعیت اینه که با 'تنگرایی غیرآرمانگرایانه' مبارزۀ 'آگاهانه' زیاد معنا پیدا نمیکنه؛ چون بههرروی با دودوتا چهارتا هرگونه خطر صدمۀ اساسی به خودش رو کاملاً دور میکنه، پس احتیاطی پیش از اون داره تا به کنش برسه.
چرا روی واژۀ آگاهانه تأکید کردم؟ چون خیلی موارد آدمها بدون آگاهی درست نسبت به مخاطرات به میان میدان میرن و هزینهای میدن که فکرش هم نمیکردن و وقتی آگاهی رو داشته باشن، انجاماش نمیدن.
این لزوماً به معنای دید ماوراءالطبیعه داشتن با ماجرا نیست. یک مادیگرای آرمانخواه هم میتونه تنگرای صرف نباشه. اما همونطور که گفتم، آرمانخواهی بخش جُداناپذیر ماجراست. جایی که میشه گفت:
«غمِ آزادگی دارم
به تن دلبستگی تا کی؟
...
خوشا از بندِ تن رستن پی آزادیِ انسان
نمیترسم من از بخشش، که اینک سر، که اینک جان»
چرا روی واژۀ آگاهانه تأکید کردم؟ چون خیلی موارد آدمها بدون آگاهی درست نسبت به مخاطرات به میان میدان میرن و هزینهای میدن که فکرش هم نمیکردن و وقتی آگاهی رو داشته باشن، انجاماش نمیدن.
این لزوماً به معنای دید ماوراءالطبیعه داشتن با ماجرا نیست. یک مادیگرای آرمانخواه هم میتونه تنگرای صرف نباشه. اما همونطور که گفتم، آرمانخواهی بخش جُداناپذیر ماجراست. جایی که میشه گفت:
«غمِ آزادگی دارم
به تن دلبستگی تا کی؟
...
خوشا از بندِ تن رستن پی آزادیِ انسان
نمیترسم من از بخشش، که اینک سر، که اینک جان»