ما مشقِ نوستالژی میکردیم و چشممان دنبال اشیا و مکانهایی بود که جادرجا اسکندریه را به یادمان بیاورد، اسکندریهای که عنقریب از دست میدادیمش. شماری از ما، خاصه جوانترها، به یک اعتبار، سرایندگان نغمهی نوستالژیکِ موطنی بودیم که دوستش نمیداشتیم و برای کوچیدن از آن لحظه شماری میکردیم.
به زن و شوهرهای دمِ طلاق میمانستیم که مدام پیش خودشان به جدایی قریبالوقوع فکر میکنند تا مبادا روز واقعه یکه بخورند یا دلتنگ خانهزندگیای شوند که هر دو خوب میدانند دیگر تحملناپذیر و ادامهاش ناممکن شده است.
به زن و شوهرهای دمِ طلاق میمانستیم که مدام پیش خودشان به جدایی قریبالوقوع فکر میکنند تا مبادا روز واقعه یکه بخورند یا دلتنگ خانهزندگیای شوند که هر دو خوب میدانند دیگر تحملناپذیر و ادامهاش ناممکن شده است.