☘
از فاصله ای دور دوستتان دارم...
آدمها زیبا هستند...
حیرتانگیزند...
اما در فاصلهای امن از آنها...
همانند یک معجزهای بینقص...
همانند رودی سرشار از عشق...
اما از دور،
وقتی صدایشان میشنوی انگار در امواج زیبایشان که جنس نور و محبت الهیست
که تو را همانند یک بادبادکی در افق رنگین کمان در باد میرقصاند،
حتی حضور زیبایشان همانند سایهست که از عشق و امید بر تن دیوارهای زندگیست...
آنها را دوست میدارم زیرا که،
آنها دوستداشتنیاند...
ولی نزدیک به آنها نمیشوم
چرا که وقتی به آنها نزدیک میشوم،
وقتی دستم را که به سویشان دراز میکنم، وقتی که آنها را که میخواهم لمسشان کنم،
انگار یک چیزی در وجود آنهاست که میشکند،
به یکباره تصویر زیبای آنها در آینهی قلبم ترک برمیداره و میشکند...
و خواهی گفت:
چقدر آدمها ترسناک شدهاند...
چقدر با کلامشان زخم میزنند...
چقدر دستهایی که از ذوق گرفتن آنان
به سویشان دراز میکنی،
خالی میمانند...
من از آدمها نمیگریزم،
من از زخمی که آنها به جای میگذارند
میگریزم...
از حیله ها و فریبشان
از قولهای بی اعتبارشان،
از دوستیهایی نصفه و نیمه که در باد ناگهان گم میشوند.
از نزدیک شدن و ناگهان دور شدن آنها،
از صمیمیتی زیبا که به یکباره شکل میگیرد و در یک لحظه فرو میریزد.
میدانم،
آدمهای خوب هم هستند...
مهربانانی که شاید اگر بهشان فرصت میدادم، اگر دیوارهای دلم را اینقدر بلند نمیساختم، میتوانستم در کنارشان بمانم...
ولی من خستهام،
زخمیام،
دیگر توان امتحان کردن ندارم،
شاید یک روز،
شاید در جایی دیگر،
شاید وقتی که دیگر باور ندارم،
کسی بیاید که نرود،
ولی تا آن روز...
من آدمها را فقط از دور دوست دارم
✍عباس حیدری
@sheery_ah
🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃
از فاصله ای دور دوستتان دارم...
آدمها زیبا هستند...
حیرتانگیزند...
اما در فاصلهای امن از آنها...
همانند یک معجزهای بینقص...
همانند رودی سرشار از عشق...
اما از دور،
وقتی صدایشان میشنوی انگار در امواج زیبایشان که جنس نور و محبت الهیست
که تو را همانند یک بادبادکی در افق رنگین کمان در باد میرقصاند،
حتی حضور زیبایشان همانند سایهست که از عشق و امید بر تن دیوارهای زندگیست...
آنها را دوست میدارم زیرا که،
آنها دوستداشتنیاند...
ولی نزدیک به آنها نمیشوم
چرا که وقتی به آنها نزدیک میشوم،
وقتی دستم را که به سویشان دراز میکنم، وقتی که آنها را که میخواهم لمسشان کنم،
انگار یک چیزی در وجود آنهاست که میشکند،
به یکباره تصویر زیبای آنها در آینهی قلبم ترک برمیداره و میشکند...
و خواهی گفت:
چقدر آدمها ترسناک شدهاند...
چقدر با کلامشان زخم میزنند...
چقدر دستهایی که از ذوق گرفتن آنان
به سویشان دراز میکنی،
خالی میمانند...
من از آدمها نمیگریزم،
من از زخمی که آنها به جای میگذارند
میگریزم...
از حیله ها و فریبشان
از قولهای بی اعتبارشان،
از دوستیهایی نصفه و نیمه که در باد ناگهان گم میشوند.
از نزدیک شدن و ناگهان دور شدن آنها،
از صمیمیتی زیبا که به یکباره شکل میگیرد و در یک لحظه فرو میریزد.
میدانم،
آدمهای خوب هم هستند...
مهربانانی که شاید اگر بهشان فرصت میدادم، اگر دیوارهای دلم را اینقدر بلند نمیساختم، میتوانستم در کنارشان بمانم...
ولی من خستهام،
زخمیام،
دیگر توان امتحان کردن ندارم،
شاید یک روز،
شاید در جایی دیگر،
شاید وقتی که دیگر باور ندارم،
کسی بیاید که نرود،
ولی تا آن روز...
من آدمها را فقط از دور دوست دارم
✍عباس حیدری
@sheery_ah
🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃