🔺به یاد ابراهیم نبوی و در ستایش زندگی
ستایش مرگ و عطیەی کفن و اعلامیەی ترحیم شبکەی افق، ظاهرا به ابراهیم نبوی رسید.
نویسنده، روزنامه نگار و طنزپرداز محبوب دوران اصلاحات که در روزنامه هایش از زندگی ستایش می کرد و جهد بلیغ می نمود که مرگ خواهی مندرج در آرمان ها و ایدئولوژی های سیاسی دهەهای پنجاه و شصت را به کنج نسیان براند.
ایرانیان از رهگذر سال های اصلاحات و رونق اقتصادی نسبی دهەهای هفتاد و هشتاد با ترکیبی از بیم و امید و تردید با زندگی آشتی کردند و دهەی پر از رنج و آمیخته با مرگ شصت به بخشی از نوستالژی جمعی تبدیل شد.
با آغاز دهەی نود و برخاستن موج جدید و جدی تحریم ها و انسداد سیاست و اقتصاد و فرهنگ، به تدریج قسمی سرخوردگی و افسردگی ملی جایگزین حس سرخوشی و امید به آینده گردید.
مهاجرت از وطن کم کم به فراری همگانی و یک خون ریزی اجتماعی بند نیامده بدل شد.
نخبگان، استعدادها، مغزها و دارندگان تخصص و مهارت با اندوه از وطن رفتند و از رهگذر اینترنت و شبکه های اجتماعی کوشیدند رشته هایی که روحشان را به خاکشان پیوند می داد، متصل نگه دارند.
اما مگر اینترنت و سرمایه داری دیجیتال می تواند از رهگذر بهم فشردن زمان، از پس دشوارەی نبودن در مکان بر آید؟
مگر می شود با فیبر نوری، وطن و خاک باران خورده و هوای آلوده و آسمان سگرمه گرفتەی آن را بویید و جویید؟
این نتوانستن، راز افسردگی جمعی این روزها و خودکشی های سیاسی سریالی اخیر است.
در حقیقت امروز مرگ و گفتمان های مرگ خواهانه بهانه های زیادی برای ورود به ساحت زندگی دارند.
از لابلای احکام مرگ، زندگی های تباه شده، اقتصاد فاسد و فاشل و فقدان امید و اعتماد و دیگر عناصر سرمایه سازی که حکم کیمیا پیدا کرده اند.
سوگمندانه زندگی همەی ما امروز ترجمان این شعر شیرکو بیکس شاعر بزرگ کرد است:
مگر چه می خواهم از وطن؟
جز لقمهای نان و خیالی آسوده.
چه میخواهم؟
جز تکهای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد،
جز پنجرهای که
رو به عشق و آزادی گشوده شود،
مگر چه خواستم از وطن
که از من دریغش کردند.
آه ای میهن مغموم
وطن از پا افتاده
بدرود
بدرود...
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1
ستایش مرگ و عطیەی کفن و اعلامیەی ترحیم شبکەی افق، ظاهرا به ابراهیم نبوی رسید.
نویسنده، روزنامه نگار و طنزپرداز محبوب دوران اصلاحات که در روزنامه هایش از زندگی ستایش می کرد و جهد بلیغ می نمود که مرگ خواهی مندرج در آرمان ها و ایدئولوژی های سیاسی دهەهای پنجاه و شصت را به کنج نسیان براند.
ایرانیان از رهگذر سال های اصلاحات و رونق اقتصادی نسبی دهەهای هفتاد و هشتاد با ترکیبی از بیم و امید و تردید با زندگی آشتی کردند و دهەی پر از رنج و آمیخته با مرگ شصت به بخشی از نوستالژی جمعی تبدیل شد.
با آغاز دهەی نود و برخاستن موج جدید و جدی تحریم ها و انسداد سیاست و اقتصاد و فرهنگ، به تدریج قسمی سرخوردگی و افسردگی ملی جایگزین حس سرخوشی و امید به آینده گردید.
مهاجرت از وطن کم کم به فراری همگانی و یک خون ریزی اجتماعی بند نیامده بدل شد.
نخبگان، استعدادها، مغزها و دارندگان تخصص و مهارت با اندوه از وطن رفتند و از رهگذر اینترنت و شبکه های اجتماعی کوشیدند رشته هایی که روحشان را به خاکشان پیوند می داد، متصل نگه دارند.
اما مگر اینترنت و سرمایه داری دیجیتال می تواند از رهگذر بهم فشردن زمان، از پس دشوارەی نبودن در مکان بر آید؟
مگر می شود با فیبر نوری، وطن و خاک باران خورده و هوای آلوده و آسمان سگرمه گرفتەی آن را بویید و جویید؟
این نتوانستن، راز افسردگی جمعی این روزها و خودکشی های سیاسی سریالی اخیر است.
در حقیقت امروز مرگ و گفتمان های مرگ خواهانه بهانه های زیادی برای ورود به ساحت زندگی دارند.
از لابلای احکام مرگ، زندگی های تباه شده، اقتصاد فاسد و فاشل و فقدان امید و اعتماد و دیگر عناصر سرمایه سازی که حکم کیمیا پیدا کرده اند.
سوگمندانه زندگی همەی ما امروز ترجمان این شعر شیرکو بیکس شاعر بزرگ کرد است:
مگر چه می خواهم از وطن؟
جز لقمهای نان و خیالی آسوده.
چه میخواهم؟
جز تکهای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد،
جز پنجرهای که
رو به عشق و آزادی گشوده شود،
مگر چه خواستم از وطن
که از من دریغش کردند.
آه ای میهن مغموم
وطن از پا افتاده
بدرود
بدرود...
#صلاح_الدین_خدیو
@sharname1