🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوشصتوپنج
نگاهم رو به هامون دوختم اما اون حتی نیم نگاهی هم به من نمی ندازه،به تکون دادن سرش بزای نرگس خاتون اکتفا می کنه و نگاه به بشقاب برنج روبه روش می دوزه.
آهی می کشم و چشمم رو از روی هامون بر می دارم،همگی مشغول خوردن می شیم،کسی حرف خاصی نمی زنه تا اینکه علی بابا میگه:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_سر سفره نه وقتشه نه جاشه اما حالا که دور هم نشستیم می خواستم یه چیزی راجع به پسرم و دخترم آرامش بگم .
هنوز جمله ی علی بابا تموم نشده محمد به سرفه میوفته،چنان سرفه می کنه انگار مرزی تا خفگی نداره .
هامون چند ضربه به پشتش می زنه و علی بابا میگه:
_چی شد پسرم؟
نرگس خاتون: لقمه به گلوش گیر کرد.براش دوغ بریز. .
علی بابا لیوان دوغی می ریزه و به سمت محمد می گیره.محمد یک نفس لیوان رو سر می کشه و بعد از چند سرفه ی کوتاه انگار که آروم تر میشه. دستش رو بالا میاره و میگه:
_جمعیت من خوبم نیاز به نگرانی نیست .
نگاهم به علی بابا میوفته ،تا می خواد حرف بزنه محمد زودتر به هامون میگه:
_راستی وقت نشد راجع به آقا یوسف حرف بزنیم حتما باید یه سر بیاد شهر آزمایش بده نه هامون؟
هامون سری تکون میده و با جدیت جواب میده:
_مشکلش جدی نیست،اما زیادی خودش و باخته.برای اطمینان خودش گفتم بیاد شهر و آزمایش بده .
محمد: آره،آره.همش اصرار داشت یه دردی داشته باشه.
با سکوت هامون محمد هم سکوت می کنه،لحظه ای بعد علی بابا میگه:
_داشتم می گفتم .
محمد باز می خواد حرفی بزنه که مهراوه سقلمه ای به پهلوش می زنه و چیزی زیر گوشش می گه،علی بابا ادامه میده:
_توی همین یک روز،هم من هم خانوم،شیفته ی خانومی و متانت دخترم آرامش شدیم.
نگاهم زوم روی هامون میشه،قاشقش رو توی بشقاب می ذاره و با جدیت به علی بابا چشم می دوزه.
_راستش آقا همون طوری که می دونین پسر من شهر زندگی می کنه،قصدش هم اینه که همون جا بمونه و سر و سامون بگیره… دخترای اینجا هم نمی تونن با شهر نشینی بسازن،ما هم که نمی تونیم بریم شهر دنبال دختر خوب برای این پسر بگردیم.حتی اگه بریم هم شناختی از کسی نداریم .
انگار برعکس من دوهزاری هامون خیلی زود جا میوفته،تغییری توی صورتش ایجاد نشده،با همون اخم خیره به علی باباست و محمد هم با تردید به هامون چشم دوخته.
علی بابا در ادامه ی حرفش میگه:
_من و خانم هم امروز نشستیم حرف زدیم. آرامش دخترم هم از آشناهای شماست،کی هم از شما بهتر که انقدر برای ما شناخته شده ای.می خواستم اگه شما صلاح بدونید ما بیایم شهر و دخترم آرامش و از خانوادش خواستگاری کنیم. البته جسارت نباشه من می دونم شما عذاداری،فقط خواستم خیال خانومو راحت کنم،تا هر وقت که شما امر کنید ما هم اطاعت کنیم.
لباسم توی دست مچاله میشه،همه سکوت کردن،آخه این جریان خواستگاری چی بود این وسط؟هر چند اگه بخوام صادق باشم،زیاد هم از این وضعیت ناراضی نبودم.نه به خاطر خواستگاری بلکه به خاطر مطرح شدن این حرف جلوی هامون.
هامونی که دلم می خواست با داد و فریاد از جاش بلند بشه اما در سکوت به علی بابا خیره شده بود .
محمد خنده ی مصلحتی می کنه و میگه:
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
_علی بابا این دختر کوچولو انقدر بزرگ نشده که بخواین ازش خواستگاری کنین.تازه پسر شما هم سنی نداره این عجله برای چیه؟
هامون با تحکم میگه:
_محمد ساکت.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوشصتوپنج
نگاهم رو به هامون دوختم اما اون حتی نیم نگاهی هم به من نمی ندازه،به تکون دادن سرش بزای نرگس خاتون اکتفا می کنه و نگاه به بشقاب برنج روبه روش می دوزه.
آهی می کشم و چشمم رو از روی هامون بر می دارم،همگی مشغول خوردن می شیم،کسی حرف خاصی نمی زنه تا اینکه علی بابا میگه:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_سر سفره نه وقتشه نه جاشه اما حالا که دور هم نشستیم می خواستم یه چیزی راجع به پسرم و دخترم آرامش بگم .
هنوز جمله ی علی بابا تموم نشده محمد به سرفه میوفته،چنان سرفه می کنه انگار مرزی تا خفگی نداره .
هامون چند ضربه به پشتش می زنه و علی بابا میگه:
_چی شد پسرم؟
نرگس خاتون: لقمه به گلوش گیر کرد.براش دوغ بریز. .
علی بابا لیوان دوغی می ریزه و به سمت محمد می گیره.محمد یک نفس لیوان رو سر می کشه و بعد از چند سرفه ی کوتاه انگار که آروم تر میشه. دستش رو بالا میاره و میگه:
_جمعیت من خوبم نیاز به نگرانی نیست .
نگاهم به علی بابا میوفته ،تا می خواد حرف بزنه محمد زودتر به هامون میگه:
_راستی وقت نشد راجع به آقا یوسف حرف بزنیم حتما باید یه سر بیاد شهر آزمایش بده نه هامون؟
هامون سری تکون میده و با جدیت جواب میده:
_مشکلش جدی نیست،اما زیادی خودش و باخته.برای اطمینان خودش گفتم بیاد شهر و آزمایش بده .
محمد: آره،آره.همش اصرار داشت یه دردی داشته باشه.
با سکوت هامون محمد هم سکوت می کنه،لحظه ای بعد علی بابا میگه:
_داشتم می گفتم .
محمد باز می خواد حرفی بزنه که مهراوه سقلمه ای به پهلوش می زنه و چیزی زیر گوشش می گه،علی بابا ادامه میده:
_توی همین یک روز،هم من هم خانوم،شیفته ی خانومی و متانت دخترم آرامش شدیم.
نگاهم زوم روی هامون میشه،قاشقش رو توی بشقاب می ذاره و با جدیت به علی بابا چشم می دوزه.
_راستش آقا همون طوری که می دونین پسر من شهر زندگی می کنه،قصدش هم اینه که همون جا بمونه و سر و سامون بگیره… دخترای اینجا هم نمی تونن با شهر نشینی بسازن،ما هم که نمی تونیم بریم شهر دنبال دختر خوب برای این پسر بگردیم.حتی اگه بریم هم شناختی از کسی نداریم .
انگار برعکس من دوهزاری هامون خیلی زود جا میوفته،تغییری توی صورتش ایجاد نشده،با همون اخم خیره به علی باباست و محمد هم با تردید به هامون چشم دوخته.
علی بابا در ادامه ی حرفش میگه:
_من و خانم هم امروز نشستیم حرف زدیم. آرامش دخترم هم از آشناهای شماست،کی هم از شما بهتر که انقدر برای ما شناخته شده ای.می خواستم اگه شما صلاح بدونید ما بیایم شهر و دخترم آرامش و از خانوادش خواستگاری کنیم. البته جسارت نباشه من می دونم شما عذاداری،فقط خواستم خیال خانومو راحت کنم،تا هر وقت که شما امر کنید ما هم اطاعت کنیم.
لباسم توی دست مچاله میشه،همه سکوت کردن،آخه این جریان خواستگاری چی بود این وسط؟هر چند اگه بخوام صادق باشم،زیاد هم از این وضعیت ناراضی نبودم.نه به خاطر خواستگاری بلکه به خاطر مطرح شدن این حرف جلوی هامون.
هامونی که دلم می خواست با داد و فریاد از جاش بلند بشه اما در سکوت به علی بابا خیره شده بود .
محمد خنده ی مصلحتی می کنه و میگه:
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
_علی بابا این دختر کوچولو انقدر بزرگ نشده که بخواین ازش خواستگاری کنین.تازه پسر شما هم سنی نداره این عجله برای چیه؟
هامون با تحکم میگه:
_محمد ساکت.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025