سازدهنی من


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Other


کانال جدید سازدهنی من

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Other
Statistics
Posts filter


برای برف آرام امشب..✨️


🕊️

﮼بالب‌هایم‌نه،

﮼من‌همیشه‌تورا

﮼باچشم‌هایم‌می‌بوسم

﮼آرام‌تر،گرم‌تر،عاشقانه‌تر…

﮼شمس‌لنگرودی

شبتون بخیر رفقا♥️


@Sazdahanieman

213 0 11 7 13


315 0 17 264 5

ميليون ها انسان تصميم گرفته اند
كه ديگر احساساتى نباشند.
پوست كلفت شدند
تا ديگر كسى نتواند آزارشان دهد،
اما به بهايى گزاف!
كسى نميتواند آزارشان دهد،
اما دیگر كسى نميتواند شادشان هم كند!

#اشو

@Sazdahanieman

376 0 11 23 25

برا چایی کسی قاشق نباش، قندش که حل بشه تو رو میزاره کنار:..✨️

392 0 5 15 13

عشق‌ها هم
مراقبت می‌خواهند...
یاد‌ نگرفتی
و
تمام شد...

#جمال_ثریا

@Sazdahanieman

400 0 13 11 17



جلسه‌های اوکی‌آر که هر دو هفته یک‌بار برگزار می‌شود، شبیه تصوری است که در کودکی از جهنم داشتم. سرپرست همه‌ی تیم‌ها جمع می‌شوند، از کارهای کرده و نکرده‌شان می‌گویند و از تیم‌شان دفاع کنند. بعضی‌ها اهل اغراق کردن‌اند، بعضی‌ها با خودزنی فرصت مواخذه را از بالادستی می‌گیرند، بعضی‌ها هم کوتاهی خودشان را به نواقص اساسی‌تری ربط می‌دهند. من هم اوایل یک قرص ضداضطراب زیر زبانم می‌گذاشتم که تا نوبتم برسد به نازک‌ترین مویرگ‌هایم رسیده بود. اما بعد یاد روایت‌هایی افتادم که درباره جهنم برایمان گفته بودند. انگار تبدیل کردن ترس‌ها به روایت‌های داستانی همیشه تحمل وضعیت را راحت‌تر می‌کند. آدم تکلیفش را با خودش می‌داند، حتی اگر قرار باشد مجازات شوی. ترس شناخته‌شده‌ای که به قصه‌ای ساختارمند تبدیل شده قابل‌تحمل‌تر از ترس ناشناخته و بی‌حد و مرزست. تا به همه‌ی این قصه‌ها فکر کنم، همه حرف زده‌ایم و جلسه تمام شده. از خودم می‌پرسم مغز خیالباف در همه‌ی کوره‌راه‌ها پناهی از تخیل برای خودش دست‌وپا می‌کند؟ یکی توی سرم می‌گوید مغز خیالباف، مرضی است که درمان ندارد.


نعیمه _بخشی

@Sazdahanieman


تخت طاووس را دوست دارم. پهنای خیابان دلبازش کرده. جایی که انتظار نداری قدری سر بالاست. زیادی طولانی‌ نیست. اولین بار که خودم را توی تخت‌طاووس یادم می‌آید،  مهشید و ناهید داشتند تمرین رانندگی می‌کردند. ما را هم با خودشان برده بودند دور دور. تازه یک رنوی خوش رنگ گرفته بودند که ما به‌ش می‌گفتیم گوجه‌ای خودشان می‌گفتند اُخرایی. بعد من و ریحانه ریز زیز می‌خندیدیم چون این اخرایی را می‌گذاشتیم به حساب چیزی مانند تفرعن برآمده از سواد بیش‌تر نسبت به بقیه‌ی دور و بری‌هایمان. طفلکی‌ها خیلی در مظان این اتهام بودند. آدم حسابی بودند، هنوز هم هستند. نسبت‌شان روی کاغذ به بابا خیلی نزدیک نبود اما ماهیت‌شان و حضورشان _ حضورمان در زندگی هم_ خیلی پررنگ‌ بود. خیلی. اولین بزرگسالانی بودند که کسی ما را مجبور نکرده بود _احتمالا خودشان مجبورمان نکرده‌بودند_ به‌شان بگوییم شما، تو می‌گفتیم و من این "تو" گفتن را دوست داشتم اما گاهی خجالت می‌کشیدم که به‌شان "شما " نمی‌گویم.  می‌فهمیدم آدم‌های سرسری‌ای نیستند. ناهید دوربین آنالوگ دست می‌گرفت با دقت کادر می‌بست، با وسواس و کند خیاطی می‌کرد با برش‌های دقیق و دوخت سر حوصله پالتوی یقه انگلیسی می‌دوخت.  دور و بر من، آدم‌هایی که هر کاری را شتابزده انجام می‌دادند و برنده‌ی  مدال‌های زود تند سریع در هر کاری بودند که طمانینه و دقت لازم داشت، در عالم کودکی این‌طور حالی‌ام کرده بود که شوهر کردن دستاورد است و این دو نفر نزدیک مرز سی سالگی، هنوز این کاپ را نگرفته بودند. در دانشگاه‌های درست و حسابی درس خوانده بودند.به انقلاب فرهنگی خورده بودند، درگیر سوگی سنگین بودند، همه‌مان بودیم، وزن دنیا روی قلب‌مان بود،  اما شب امتحان حساب برای من وقت می‌گذاشت، گمانم من از ناهید یاد گرفتم با حوصله برای سئوالات هر بچه‌ای وقت بگذارم و برای شنیدن جواب، قبل از  رفتن سر اصل مطلب اشتیاق ایجاد کنم. بعدترها که بچه‌دار شدم فهمیدم خیلی چیزها از ناهید یاد گرفتم هم از تماشای فرزندپروری‌اش و هم شکل مراورده‌اش با خودمان، با خودم. الان که فکر می‌کنم می‌بینم خیلی تحسین‌مان می‌کردند. من و ریحانه را، شاید قدری بیش‌تر مرا. خب چاهار سال بزرگ‌تر بودم. ریحانه اما شیرین‌تر بود. قند بود. در آن خانه بیش‌تر از هر جای دنیا احساس دوست داشتنی بودن می‌کردم، بدون این‌که قربان صدقه‌مان بروند،  ما را  جدی می‌گرفتند. وقتی چیزی تعریف می‌کردیم سکوت می‌کردند، گوش می‌دادند و به تناسب واکنش نشان می‌دادند.  ما توی خانه‌ی خودمان توجه  زیادی می‌گرفتم  اما  این‌هایی که گفتم از یک جنسی بود که  وقت بچگی من کمیاب بود. 
دیشب از تخت‌طاووس رد شدم یاد آن تمرین‌های رانندگی، افتادم. هر دو سال‌ها قبل گواهی‌نامه گرفته‌بودند اما تازه ماشین خریده بودند.  یاد خاموش کردن‌های متعدد پای سربالایی قبل از چراغ قرمز افتادم.  نادر گلچین توی پخش‌صوت ماشین می‌خواند؛ " سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند؟ " من و ریحانه یواشکی به هم نگاه می‌کردیم و به این انتخاب موزیک وقت تمرین رانندگی نخودی می‌خندیدیم. دامن اسکاتلندی تن‌مان بود احتمالن با یقه‌اسکی. 


وبلاگ آلوچه خانوم


@Sazdahanieman




آدم وقتی
دستش به جایی بند نیست
به سراغ آرزوهایش می‌رود!
آرزوهایش که محال شدند
غرق می‌شود در خاطراتش!

#میلان_کوندرا (۱۹۲۹)
نویسنده‌ی شهیر اهل چک‌

•••

همراهان و رفقای جان
صبح بخیر
روزتون خوب


♥️


@Sazdahanieman

398 0 8 206 14

کار #جدید سینا سرلک

@Sazdahanieman

445 0 28 11 4

‏چرا كسانى كه منتظرشان هستيم
‏هميشه وقتى برمى گردند
‏كه از آنها دست كشيده ايم؟

- اعوز‌آتای


@Sazdahanieman

463 0 14 73 22

پایان خوب

خواننده و ترانه‌سرا : روزبه بمانی

آهنگساز : فرامرز نصیری

تنظیم : مهرداد احمدزاده

456 0 21 3 11

‌‌‌
در "اتوبوس کرمان" کشته شدند. اتوبوسی که خیلی راحت می‌گویند ترمز برید. اتوبوسِ پوسیده. مملکتِ پوسیده.



499 0 10 1 39

دستانت را
اندکی به من امانت بده؛
می‌خواهم با آن‌ها،
گره از بافته‌های اندوهم بگشایم ...!

#غادة_السمان

@Sazdahanieman

480 0 12 41 12

پس از آن همه سختی و عذاب
برایِ دوباره ساختنِ خودش؛
دیگر نتوانست به هیچ اِنسانی
اِعتماد کند..!
دیگر برایِ هیچکس ذره‌ای
اِحساسات نداشت...
زیرا هرچه را ساخته بود،
اِنسان‌ها به یکباره خرابش کردند.
او دوباره خودش را ساخت،
اما اِعتمادش به هیچ اِنسانی، دیگر بَرنگشت..✨️

507 0 22 332 25

تا زمانی كه كسی هست كه دوست‌مان بدارد،
زنده خواهيم ماند ..


لئو بوسكاليا


@Sazdahanieman

493 0 15 19 9

خود را دوست داشتن
و مراقب خود بودن
خودخواهی نیست بلکه ضرورته🩵

•••

همراهان و رفقای جان
صبح بخیر
روزتون خوب

♥️


@Sazdahanieman

506 0 12 31 13

برای تو
برای تویی که بیش از من در من پرسه می‌زنی
برای تو که می‌خواستم از پائیز برایت بگویم
از باران، از باد و از برگ‌های خیس و سرگردانِ زیر درختان
از میو‌ه‌هایی که با دستانِ تو به بار نشست
از سکوتی که بی‌تو دست و پا می‌زند
و خواب‌های سرگردان و بغض‌های همیشگی
در هر سو‌ تنها سوسویِ چراغ‌های دوردست پیداست
یاد لبخندی کوتاه و شیرین و زمزمه‌ی ترانه‌ای عاشقانه
یادی که چون قطرات کوچک باران فضا را پُر می‌کند
راستی خواستنِ تو از کجا شروع شد،
که اینچنین مرا سخت در آغوش گرفت؟
باد ناگهان می‌وزد
چراغ‌های دوردست خاموش می‌شوند
باران تمام می‌شود
من به خودم باز می‌گردم
و تنهایی در تمام تنم می‌پیچد...
#علیرضا_قربانی
۱۸ بهمن ۱۴۰۳ - تهران

دل‌نوشته احساسی علیرضا قربانی
همزمان با انتشار این اثر...

481 0 15 10 17
20 last posts shown.