#۸
#رمان_سیمگون
همینکه بدنمو لمس کرد از جاپریدم
آزاد جاخورد صاف ایستادو گفت
-...نمیخواستم بترسونمت....
+...حواسم نبود ترسیدم
چشمک مسخره ای زدوگفت
-...خیلی بدن خوبی داری...
+...ممنون لطف دارین
یه قدم اومد جلودوباره دستشو روی کمرم گذاشت و برد پایینتر...به بهونه ی برداشتن بطری آب سریع ازش فاصله گرفتم
ولی اونم از رو نرفت و گقت
-...چندوقته ورزش میکنی؟ اینجاتازه کاری !
+....چند ساله ولی مستمر نیست...بله خیلی وقت نیست میام اینجا
یه نفر صداش کردو بالاخره رفت....
البته به گمونم از منم ناامید شد...
به محض رفتنش دوباره به تمرینم ادامه دادم....وقتی تموم شد حالم خیلی بهتر شده بود....اگه حضور آزاد رو ازش فاکتور میگرفتم البته...
وسایلمو جمع کردم و از باشگاه زدم بیرون
دیگه بیشتراین نمیتونستم بیرون از خونه بمونم باید برمیگشتم....
حتی فکربه خونه هم همه ی سیستم اعصابمو بهم میریخت...ولی چاره ای نبود باید میرفتم....خونه خیلی جای خوبیه ولی درصورتی که توش ارامش و امنیت داشته باشی....من هیچکدوم رو نداشتم....چندسال بود که همیشه موقع خواب دروقفل میکردم که مبادا صبح زوداون عوضی بیاد خونمون وبیاد سروقتم...بحدی وقیح بود که اگه کوچکترین فرصتی گیر میاورد هرجور شده میخواست آزارم بده....
انقدر توافکار خودم غرق بودم که نفهمیدم چطور پیاده نیمی از مسیر رو طی کردم....زیادی خسته بودم برای پیاده ادامه دادن تاکسی گرفتم و رقتم خونه....بخت باهام یار بود ووقتی رسیدم رفته بودن...نفس راحتی کشیدم و رقتم داخل....امروز روی شانس بودم چون مامان هم باهام بحث نکرد....انگار خدا حرفامو شنیده بود ومیخواست بهم حال بده....چند روز به همین منوال گذشت....اما درست صبح روز پنجم وقتی شنیدم دوباره خاله اینا میخان بیان اینجا وسایلمو جمع کردم که برم باشگاه...داشتم کفشمو میپوشیدم که مامان جلوم ایستادو گفت
-...باز کجاداری میری شال و کلاه کردی؟ هربار که خالت میپرسه یه بهونه ای میارم....حق نداری جایی بری میمونی تا بیان و برن
از درون داشتم میترکیدم اما ریلکس بلند شدم وگفتم
-...نیازی نیست بهونه بیاری بگو میره باشگاه دروغم نیست دارم میرم....
+....هرروز هرروز؟ باشگاه یک ساعت دوساعت نه ده ساعت
مامان عصبانی بود حاضر بود بخاطر خواهرش حتی منی که بچش بودم روناراحت کنه.....
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
همینکه بدنمو لمس کرد از جاپریدم
آزاد جاخورد صاف ایستادو گفت
-...نمیخواستم بترسونمت....
+...حواسم نبود ترسیدم
چشمک مسخره ای زدوگفت
-...خیلی بدن خوبی داری...
+...ممنون لطف دارین
یه قدم اومد جلودوباره دستشو روی کمرم گذاشت و برد پایینتر...به بهونه ی برداشتن بطری آب سریع ازش فاصله گرفتم
ولی اونم از رو نرفت و گقت
-...چندوقته ورزش میکنی؟ اینجاتازه کاری !
+....چند ساله ولی مستمر نیست...بله خیلی وقت نیست میام اینجا
یه نفر صداش کردو بالاخره رفت....
البته به گمونم از منم ناامید شد...
به محض رفتنش دوباره به تمرینم ادامه دادم....وقتی تموم شد حالم خیلی بهتر شده بود....اگه حضور آزاد رو ازش فاکتور میگرفتم البته...
وسایلمو جمع کردم و از باشگاه زدم بیرون
دیگه بیشتراین نمیتونستم بیرون از خونه بمونم باید برمیگشتم....
حتی فکربه خونه هم همه ی سیستم اعصابمو بهم میریخت...ولی چاره ای نبود باید میرفتم....خونه خیلی جای خوبیه ولی درصورتی که توش ارامش و امنیت داشته باشی....من هیچکدوم رو نداشتم....چندسال بود که همیشه موقع خواب دروقفل میکردم که مبادا صبح زوداون عوضی بیاد خونمون وبیاد سروقتم...بحدی وقیح بود که اگه کوچکترین فرصتی گیر میاورد هرجور شده میخواست آزارم بده....
انقدر توافکار خودم غرق بودم که نفهمیدم چطور پیاده نیمی از مسیر رو طی کردم....زیادی خسته بودم برای پیاده ادامه دادن تاکسی گرفتم و رقتم خونه....بخت باهام یار بود ووقتی رسیدم رفته بودن...نفس راحتی کشیدم و رقتم داخل....امروز روی شانس بودم چون مامان هم باهام بحث نکرد....انگار خدا حرفامو شنیده بود ومیخواست بهم حال بده....چند روز به همین منوال گذشت....اما درست صبح روز پنجم وقتی شنیدم دوباره خاله اینا میخان بیان اینجا وسایلمو جمع کردم که برم باشگاه...داشتم کفشمو میپوشیدم که مامان جلوم ایستادو گفت
-...باز کجاداری میری شال و کلاه کردی؟ هربار که خالت میپرسه یه بهونه ای میارم....حق نداری جایی بری میمونی تا بیان و برن
از درون داشتم میترکیدم اما ریلکس بلند شدم وگفتم
-...نیازی نیست بهونه بیاری بگو میره باشگاه دروغم نیست دارم میرم....
+....هرروز هرروز؟ باشگاه یک ساعت دوساعت نه ده ساعت
مامان عصبانی بود حاضر بود بخاطر خواهرش حتی منی که بچش بودم روناراحت کنه.....
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709