داستان عبرت انگیز سحر و دندانپزشک
دختر جوانی به نام سحر سه سال قبل به ماموران پلیس شکایت کرد و گفت توسط مردی دندانپزشک مورد آزار قرار گرفته است.
این دختر گفت: دو سال است که مرد دندانپزشک به من تعرض می کند و من از ترسم نمی توانم چیزی بگویم اما بالاخره تصمیم گرفتم به این ترس غلبه کنم و حالا شکایت دارم.
سحر ادامه داد: چند ماه بیشتر نبود که به عنوان منشی در مطب مرد دندانپزشک استخدام شده بودم. فکر می کردم او آدم خوبی است و مشکلی با هم نخواهیم داشت. البته اوایل با من خیلی مهربان رفتار می کرد تا اینکه یک شب به من آبمیوه تعارف کرد.
ادامه داستان... ➡️
دختر جوانی به نام سحر سه سال قبل به ماموران پلیس شکایت کرد و گفت توسط مردی دندانپزشک مورد آزار قرار گرفته است.
این دختر گفت: دو سال است که مرد دندانپزشک به من تعرض می کند و من از ترسم نمی توانم چیزی بگویم اما بالاخره تصمیم گرفتم به این ترس غلبه کنم و حالا شکایت دارم.
سحر ادامه داد: چند ماه بیشتر نبود که به عنوان منشی در مطب مرد دندانپزشک استخدام شده بودم. فکر می کردم او آدم خوبی است و مشکلی با هم نخواهیم داشت. البته اوایل با من خیلی مهربان رفتار می کرد تا اینکه یک شب به من آبمیوه تعارف کرد.
ادامه داستان... ➡️