سجاد افشاريان / sajad afsharian


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


فن کانال تلگرامی سجاد افشاریان

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter


یک روز دیگه کلاه های NFT شده پاول دروف (سازنده تلگرام) قرعه کشی میشه و اگر یکی از این کلاها به شما تعلق بگیره قیمت نجومی داره
یه تیر تو تاریکی فقط کافیه ایردراپشو استارت کنید تمام👇

https://t.me/DurovCapsBot/caps?startapp=46238622




نديده ديده ام اشك مى شود تو را
تو را اشك مى شوم
كه چرا كنار تو در كنار تو نيستم

فرشته ىِ مهاجر
كه هواى تهران به هواىِ تو تغيير مى كند
من اين پاييز را دوام بياورمــ
به زمستان نمى رسمـ
و
زمستان نمى رسد
جنونى آنى ام هر لحظه
كه چرا كنار تو در كنار تو نيستم
فردا ها كه موهات گندم زارى برف نشسته شود
باخود نمى پرسم
من كجا بودم؟
من كجا مُردم!
فرداها كه شيشه عينكت را كنار بخار قهوه [ها ] مى كنى
تا بر بلنداى اين شهر شعرهاى مرا بخوانى
با خود نمى پرسم
من كجا بودم؟
من كجا مُردم؟

#سجاد_افشاريان
آبان هزار و سيصد و نود و هفت

| @sajadafsharian |




رفت وُ آمد عجيبى داشتيم
وقتى كه مى رفت
جان ام مى رفت
وقتى كه مى آمد
جان ام به لب مى آمد
هزار زمستان در دست هايش پنهان بود
زمستان آمده بود
زمستان رفت
ديگر شمعدانى ها حتى بيهوده قرمز نشدند
زمستان ماند…
#سجاد_افشاریان
| @sajadafsharian |


تو رو با خودت تنها ميذارن ببينن از پسِ خودت بر مياى يا نه …
#سجاد_افشاريان
#بک_تو_بلک

| @sajadafsharian |


🔺 مش آپ قطعه " #اى_من "

هر كـــــسى يا روز ميمــــــيرد يا شــــب من شــبانه روز …

|@sajadafsharian|




تَرک در تمام لغت نامه ها بی معناست
وقتی پای زنی زیبا در میان نباشد

دیگر مرا توانی
حتی یارای یاری یاد نیست

موهایش بر چهره ام پخش می شود
و
از عطر ، تنها بوی الکلش در هوا پخش است

طرحِ چهره ات وقت نمی شناسد
مثلا دارم کتاب می خوانم
یا به جای گندم سمفونی برامس برای کبوترانم پخش کرده ام

تو موهایت را پخش
و بی هنگام مرا مست
و مرا مست ترک می کنی

در خواست پناهندگی داده ام به غم
غم هم مرا نمی خواهد
غم نه من نه سرزمینم را نمی شناسد
می گوید طعم شما تلخ تر از غم است

سیگاری می گیرانم
دود طرح ِ چهره ات می شود
چهره ات را نفس می کشم
گفته بودی سیگار را ترک کنم
من ، منِ تا قبل تو معنای ترک را نمی دانست

سیگار می سوزاند تو را و مرا و هستی مرا
یادت میان شعله هاست

دکتر می نویسد علت مرگ سوختگی
قلبم پلک می زند که نمی داند
عشق تو را صدباره سوخته
و
تَرک ، این شعر عاشقانه سوختن را سروده
دلم را در حریری سفید می پیچند
تو جغرافیای صورتم را در بوسه غرق
و با بوسه ترک می کنی
من برای همیشه در كشوى زمستانى
سردخانه اى همسايه باهار به خواب مى روم
عطر نرگس ها را حس مى كنم
خنده ام مى گيرد
حتى مرگ هم فراموش مى كند
مرا خاك كند
حالا يا مرگ مرا ترك كرده يا من مرگ را
بيا ...

سجاد افشاريان

|@sajadafsharian|


پاييز خاورميانه فصل هاست
همچون ديوانه اى كه پس از كُشتنت
در يك برف زمستانى تبرئه مى شود
تو جان مى دهى
او تنها مى شود

خاور ميانه جاييست براى نرسيدن ها

پاييز زير پاى دلت را خالى مى كند
و تو در ميان باله برگ هاى سرخ
در بالا بلندى هاى چنارستان وليعصر
همچون بالرينى از صحنه / جدا
و در مقابل چشم هاى آن يار ِتماشاگر
غمگين ، عاشق و تنها
سقوط مى كنى
به كُنج ِ پياده روهاى عابران جدا جدا

پاييزها بى رحمانه مى كشند
و
خاورميانه بى رحمانه تر فراموشت مى كند


|@sajadafsharian|


8D - Ilomilo
فقط با هندزفری گوش کنید.
| @sajadafsharian |




اين روزها
آدم دلش همينطورى تنگ مى شود
براى هرچه كه نيست
براى پيوستگى نگاه ها ، حقيقت چشم ها
شادمانى سكوت
به وقتِ لحظه تحويلِ آغوش ها
دست ها ، كلاويه ها ، لبخند ها
يا مُقلب القلوب ِبوسه ها
يا مُحول الحولِ اشك ها
پاييزها ، زمستان ها
ها كردن به بخار شدن اندوه ها
يا مُدبر اليلِ جدايى ها
همان ها كه نيستند به حَوِل حالَنا
و
هرچه كه هست را نيست مى كنند

| @sajadafsharian |




گفتم تو آغاز انهدام بودى
که برچشم هات نم نشست
گفتم همين بغض که مى شوى
لبخند می زنی
به طرحِ زيبايى ِ مُدام
انگار عليزاده وُ كلهر وُ لطفى
در جانِ من زخمه مى زنند
باران آمد
گفتم اى كاش معادل دوستت دارم
هزاران كلام ديگر بود
تا با هر هزار بخوانمت
آغوش
عاشقانه ترينِ كلمات شد
آهسته بر لاله ىِ گوشت اجازه خواستم
گفتم مى دانم
تكرارى شده اما يك بار
فقط يك بار ديگر بگويمت
شب شيهه كشيد وُ اسبى سياه شد
گفتم دوستت دارم و دوستش داشتم
باد يال هايش را روىِ صورتم پخش مى كرد
دوست داشتن و دوستت داشتن
اولين مخترعان پرواز بودند
اصلا همين دوست داشتن تو
ويزاىِ اقامتِ تمام كشورهاىِ جهان است
كافيست بر اقامه تو نيت كنيم
دوستت دارم
و مقيم حرم يار شويم

#اسکارلت_دهه_شصت

| @sajadafsharian |


سلام به تو، سلام علی عشقی! "تعرف کن "قصه ی زندگی ات را..بگو از آن " مغلوب همیشگی"، آن "آدم ساده"،آن "شرقی غمگین".
من برایت از زندگی روزمره ی کثافت گرفته ای میگویم که سهمی از آن نمیخواهی و تو بگو از آتش زیر خاکستر دل هایی که سالهاست هفت تیر گذاشته ایم روی شقیقه شان..
مادر،پدر، خواهر، رفیق...دلبر..انگار سرنوشت ماست که از تمام آنان که دوست میداریم دور بیفتیم.
خسته شده ام، از تکرار پشت سر آدم های رفته جا ماندن.."ایمان بیاوریم به کسی که می ماند.."
"کجایی پس؟"
کدام سعید دلسوزتر از خودمان دیوانگی ها و دردهامان را تاب می آورد ؟اصلا انگار که سعید و تو، دو جنبه ی متفاوت اما وابسته ی یک انسان دردمند باشید، یکی در تمنای دوام آوردن و ادامه دادن و یکی در تمنای تک تک درد ها را زنده نگاه داشتن و برای همیشه در انتظار ماندن..آنقدر که مانده ام وابستگی ات به درد بیشتر است یا درمان.
شاید سعید هم بخواهد بگوید علی عشقی،من لب پرتگاه ایستاده ام، چند سالی میشود، میخواهم زندگی کنم..از جان کندن و به خانه ی اول برگشتن بیزارم. بیا برویم علی..برویم یک خانه ی جدید، خیابان های جدید، آدمهای جدید، کنسرت بذاری و شاید کسی از بین طرفدارانت..
"میترسم"
"همه چیز مرا یاد گذشته می اندازد.."
تو نمیتوانی..نمیتوانی از اتاق این گذشته ی لعنتی بیرون بیایی..تو اینجا آفریده شده ای، آفریده شده ای که عاشق باشی، که شاعر باشی،که منتظر باشی، که غمگین باشی..که "شرقی غمگین " باشی.
"علی..من نمیخوام تو بمیری! قول بده.."
تو پیامبری..نه پیامبر لبخند. پیامبر غمگین شرقی من،معجزه ی تو تاثیرگذارتر از هر شخصیت دیگری بر دل ما نشستن است، کودک معصوم و گله مندی که نمی دانیم به کدامین گناه مجازات شده است..چه حرفها که نداری برای گفتن..تو وفاداری به کسانی که معنای وفاداری را ندانسته اند، مجنونی به عشق آنان که عشق را درک نکرده اند. دوست داشتن تو چه آسان است.ولی تو مدام مرور میکنی آنانی را که سختی و سردی فراموش کردن را ترجیح می دهند.
"فکر میکنی حرفهات رو بخونه علی؟!"
من و تو هر دو خوب میدانیم که "قاتل شدن کار تو نیست". تو نمی توانی کسی را بکشی که یعنی فراموش کنی.تو قربانی هستی.
"حرف ما خودش سند ه.." اما هر دو میدانیم تو میخواهی که قربانی باشی.میخواهی قربانی باشی که "آفتاب بیاید".
اما علی ...
نمی آید. هنوز باور نمیکنی؟باور نمیکنی یک روز روشن تابستانی را که خورشید به زیبایی می تابد، اما آفتاب پایش را داخل این اتاق تار عنکبوت بسته ی بوی درد گرفته، نمی گذارد؟
من میروم برایت نان می آورم، یا یک لباس جدید، یا یک دوای جدید برای کبدت..من میروم برایت کمی زندگی می آورم! و سعی میکنم درد هایت را با رفاقتم تسکین بدهم.. تو میخندی... دندان هایت را روی هم فشار میدهی،سر به سرم میگذاری.. اشک میریزی، نمیگذاری در آغوشم بگیرمت.. مثل شیشه ی ترک برداشته ای که هر لحظه ممکن است هزار تکه بشود و نمیدانیم کدام ترکش را چسب مالی کنیم شاید بیشتر بماند.."گاهی منو از بین کابوسا..بنداز لای موی تابیدت"
میلیون ها خانه ی بزرگ و کوچک پر است از شما!
تمام علی هایی که در آرزوی شنیده شدن، برای همیشه خاموش میشوند و تمام آنچه از دردهای سنگینشان میماند کاست های پر شده ی رادیو غمگینی است که آنی که باید مخاطب آن نیست. " من دوست دارم فکر کنم که میشنوه". و تمام سعید هایی که .. راستی کدام سعید ها؟ "سعید.."
"چیکار کنم که احساس امنیت کنی دادا.. بابا لامصب رگ منی رفیق منی .." ..راستی..کدام سعید ها؟
ما خودمان هفت تیر را دادیم دست علی..تا راحتمان کند؟! ما علی را کشتیم.
سعید هم میرود علی.
هر کس که بتواند از این در رد شود میرود. پس تو دنبال چه هنوز اینجا مانده ای؟! " من هنوزم همون علی ام..علی عشقی.."
لباسی هدیه میکنی به نشانه ی انجام آخرین خواسته ی رفیق..آخرین تلاش برای پذیرفتن..
و در آخر داستان فقط تو می مانی و هزاران پادکست شنیده نشده از درد.
"نه رفتن جایی که کمی از خودم به خواب..نه ماندن جایی.."
تنها می مانی در زیرزمین یک خانه ی نیمه ترک شده،با یک هفت تیر روی شقیقه ات و فراموش میشوی، که یعنی میمیری..
اما فراموش نمیشوی..
که یعنی هرگز.."ببین!" هرگز! نمیمیری."دارم هنوز خوابت رو میبینم،تو خواب چشمات شعر
غمگینه"

| @sajadafsharian |




‎اين شب ها در ايران شهر
‎زنی را می بینم
‎که شكوفه هاى دامنش
‎كنار كيوسك تلفن وُ عكس شهيد كلانترى
‎تا صبح ميوه مى دهند
‎ميوه هاى سُرخ
‎ميوه هاى تُرش
‎ميوه هاى كال
‎ميوه هاى باغِ بى صاحاب
‎كنارش كه مى ايستم اما
‎هنوز دستانش بوى پرتقال هاى جاده شمال مى دهند
‎دلش مى خواست خيال كند
‎براى تو پوست مى گيرد
‎تو را خيال كند
‎تو را خيال كند
‎فردا پليس به اين آدرس نيايد
‎شايد من هم خيال كرده ام
‎باغ را
‎زن را
‎مرد را كه هرگز نديده ام
‎و شكوفه هاىِ سرخ دامن را
‎زمستان كه باشد
‎بعضى تصويرها براى سوزاندن هيزم هاى شومينه كشيده مى شوند
سجاد افشاريان

| @sajadafsharian |


تو تمركز مستان جهانى
لحظه ىِ فرو خوردن بد مستى
تو دستگير نشئه گان جهانى
آن دم دمانِ روياى نقش بر بسته بر دود و خُمارى
تو وام مقروضان جهانى
قاب ِ طرحِ سياه قلم چشم هايى
ميان اثاثِ پرت شده بر كفِ كوچه
تو اثاث خانه ايي متروكى
كه معشوق تَركش ، تَركِش خورده است
تو انسانى ، نيستى
تو بيرحمى ، نيستى
تو نيستى ، هستى
من ؛ آه دمت
مى خواستم بگويم من ؛ ساختمت
آه امان نداد
آه جان مى گيرد
مرد مى كشد
مرگ مى آويزد
آكل ِشيراز يكيش
من و شيرازهاى بى تو ديگرى ...

سجاد افشاريان

| @sajadafsharian |



20 last posts shown.