❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستونه
نگاهش تو صفحه مانیتور برگشت و با صدای گرفته ای از بغض آروم لب باز کرد و گفت :
- باشه ... هر طور تو بخوای ...
دستش رو جلوی گوشش بالا آورد و چشم بست ، طوری که انگار داشت بغض و دلتنگیش رو کنترل
میکرد تا راحت بتونه حرفش رو بیان کنه ، بریده بریده و با یه بغض سرسخت و نفسهای سنگین
،آهسته لب زد :
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
- میخوای باهاش ازدواج کنی بکن، اگه اونو لایق تر از من میدونی و فکر میکنی میتونی باهاش
خوشبخت بشی ، باشه ... حرفی نیست ... منم میکشم کنار ... بقول خودت همه چی بینمون تموم
شد، امیدوارم ... امیدوارم باهاش خوشبخت بشی، اما ... اما هیچوقت نمیبخشمت، من تقاص این
روزامو اون دنیا ازت پس میگیرم.
قلبم ترکید ... زخمش انقدر عمیق بود که با فشار مهلکی تیر کشید ... زانوهام شل شدن ... رفت ... با
نگاه اشک بارم رفتنش رو دیدم که چه جوری پیچید و همراه نکیسا از جلوی چشمهام گذشت و
رفت ...
مثل یه بازنده و مثل یه سرباز شکست خورده که تموم زندگیش رو توی جنگ از دست داده شکست
خوردم ، باختم و نابود شدم ... با اون صدای بلند گریه هام و تکیه آوار شده م به دیوار، نابودیه
حتمیم عیان شد ... گفت تموم شد ... رفت و من پرپر شدم ... چطور میتونم بعد خودش زندگی کنم
کسی که برای من تموم زندگیم بود ... من نابود شدم و کسی جز هورام نمیتونست این تیکه های
شکسته قلبم رو دوباره از نو ترمیم کنه.
تموم شد ... رفت و منو با دنیای تنگ و تاریک کابوسهام تنها گذاشت ... کابوس چند روز پیشی که
بهم نشون داد منو هورام برای هم موندگار نیستیم و روزهای تاریکیم به زودی فرا میرسن و حالا
رسیدن و منو از دنیای روشن و خوشیهام گرفتن و به تاریکیها پیوند زدن ... زندگیم رو ، نفسم رو ،
جونم رو و هورامم رو همه رو از دست دادم.
تموم شد و هر دومون برای همیشه رفتیم ... اینبار واقعی رفتیم یه جوری که سه هفته باقیمونده
روزهای خونه نشینیم تو خونه بابام هیچ خبری از هم نداشتیم و حتی نمیدونستم که هورام تو تهرانه
یا دوباره برگشته اراک ... نکیسا هم انگار باهام قهر کرده بود تو این مدت فقط یکبار دیدمش اونم
زمانی بود که پیش هنگامه و امیر رضا رفتم تا باهاشون خداحافظی کنم و نکیسا خیلی سر سنگین و
خشک باهام رفتار کرد ... خواهرم چقدر برام گریه کرد ... چقدر غصه خورد ... منو میفهمید که چه
حال و روزی دارم و میفهمید چاره دیگه ای نداشتم چون من هم به عنوان یک انسان و هم یک زن
که درونش پر از احساسته، از زندگی سهم داشتم و دلم میخواست شوهرم فقط و فقط برای خودم
باشه بدون هیچ دغدغه و فکر ناجوری که حواسم رو از خوشیهای زندگیم پرت کنه.
وقتی برای آخرین بار تو آغوش گرفتمش و ازش خداحافظی کردم فقط گفت" از خدا میخوام
خودش یه معجزه کنه همونطور که واسه من معجزه کرد و کنار شوهرم و بچه م برگشتم ، ازش
میخوام واسه تو هم معجزه کنه یا بتونی کامل فراموشش کنی بدون اینکه یه ذره اذیت بشی یا
زندگیتو دوباره بهت برگردونه"
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
فقط پوزخند زدم ... راستش جوابی غیر از این نداشتم ... تو دلم گفتم " اگه قرار بود خدا بهم نگاه
بندازه تا الان یه فرجی میشد که منم شبیه تو یا همه آدمای دیگه ش کنار شوهرم باشم و با روزهای
پر از عشقم زندگی کنم ، منو عاشق کرد ، وابسته م کرد به کسی که هیچ رقمه سهمم نبود و بجای
زندگی کلی موانع جلوی راهم سبز کرد "
از اعماق دلم آه کشیدم و باهاش خداحافظی کردم ... بخاطر شرایطش نمیتونست روز رفتنمون به
فرودگاه بیاد ... بله روز رفتنمون و من واقعاً داشتم میرفتم حتی چمدونهام رو بسته بودم وحاضر و
آماده منتظر لحظه پرواز و مُردنم بودم ... منتظر و روز و ساعت مُردنم ...
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستونه
نگاهش تو صفحه مانیتور برگشت و با صدای گرفته ای از بغض آروم لب باز کرد و گفت :
- باشه ... هر طور تو بخوای ...
دستش رو جلوی گوشش بالا آورد و چشم بست ، طوری که انگار داشت بغض و دلتنگیش رو کنترل
میکرد تا راحت بتونه حرفش رو بیان کنه ، بریده بریده و با یه بغض سرسخت و نفسهای سنگین
،آهسته لب زد :
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
- میخوای باهاش ازدواج کنی بکن، اگه اونو لایق تر از من میدونی و فکر میکنی میتونی باهاش
خوشبخت بشی ، باشه ... حرفی نیست ... منم میکشم کنار ... بقول خودت همه چی بینمون تموم
شد، امیدوارم ... امیدوارم باهاش خوشبخت بشی، اما ... اما هیچوقت نمیبخشمت، من تقاص این
روزامو اون دنیا ازت پس میگیرم.
قلبم ترکید ... زخمش انقدر عمیق بود که با فشار مهلکی تیر کشید ... زانوهام شل شدن ... رفت ... با
نگاه اشک بارم رفتنش رو دیدم که چه جوری پیچید و همراه نکیسا از جلوی چشمهام گذشت و
رفت ...
مثل یه بازنده و مثل یه سرباز شکست خورده که تموم زندگیش رو توی جنگ از دست داده شکست
خوردم ، باختم و نابود شدم ... با اون صدای بلند گریه هام و تکیه آوار شده م به دیوار، نابودیه
حتمیم عیان شد ... گفت تموم شد ... رفت و من پرپر شدم ... چطور میتونم بعد خودش زندگی کنم
کسی که برای من تموم زندگیم بود ... من نابود شدم و کسی جز هورام نمیتونست این تیکه های
شکسته قلبم رو دوباره از نو ترمیم کنه.
تموم شد ... رفت و منو با دنیای تنگ و تاریک کابوسهام تنها گذاشت ... کابوس چند روز پیشی که
بهم نشون داد منو هورام برای هم موندگار نیستیم و روزهای تاریکیم به زودی فرا میرسن و حالا
رسیدن و منو از دنیای روشن و خوشیهام گرفتن و به تاریکیها پیوند زدن ... زندگیم رو ، نفسم رو ،
جونم رو و هورامم رو همه رو از دست دادم.
تموم شد و هر دومون برای همیشه رفتیم ... اینبار واقعی رفتیم یه جوری که سه هفته باقیمونده
روزهای خونه نشینیم تو خونه بابام هیچ خبری از هم نداشتیم و حتی نمیدونستم که هورام تو تهرانه
یا دوباره برگشته اراک ... نکیسا هم انگار باهام قهر کرده بود تو این مدت فقط یکبار دیدمش اونم
زمانی بود که پیش هنگامه و امیر رضا رفتم تا باهاشون خداحافظی کنم و نکیسا خیلی سر سنگین و
خشک باهام رفتار کرد ... خواهرم چقدر برام گریه کرد ... چقدر غصه خورد ... منو میفهمید که چه
حال و روزی دارم و میفهمید چاره دیگه ای نداشتم چون من هم به عنوان یک انسان و هم یک زن
که درونش پر از احساسته، از زندگی سهم داشتم و دلم میخواست شوهرم فقط و فقط برای خودم
باشه بدون هیچ دغدغه و فکر ناجوری که حواسم رو از خوشیهای زندگیم پرت کنه.
وقتی برای آخرین بار تو آغوش گرفتمش و ازش خداحافظی کردم فقط گفت" از خدا میخوام
خودش یه معجزه کنه همونطور که واسه من معجزه کرد و کنار شوهرم و بچه م برگشتم ، ازش
میخوام واسه تو هم معجزه کنه یا بتونی کامل فراموشش کنی بدون اینکه یه ذره اذیت بشی یا
زندگیتو دوباره بهت برگردونه"
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
فقط پوزخند زدم ... راستش جوابی غیر از این نداشتم ... تو دلم گفتم " اگه قرار بود خدا بهم نگاه
بندازه تا الان یه فرجی میشد که منم شبیه تو یا همه آدمای دیگه ش کنار شوهرم باشم و با روزهای
پر از عشقم زندگی کنم ، منو عاشق کرد ، وابسته م کرد به کسی که هیچ رقمه سهمم نبود و بجای
زندگی کلی موانع جلوی راهم سبز کرد "
از اعماق دلم آه کشیدم و باهاش خداحافظی کردم ... بخاطر شرایطش نمیتونست روز رفتنمون به
فرودگاه بیاد ... بله روز رفتنمون و من واقعاً داشتم میرفتم حتی چمدونهام رو بسته بودم وحاضر و
آماده منتظر لحظه پرواز و مُردنم بودم ... منتظر و روز و ساعت مُردنم ...
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025