❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131#قسمت_پانصدوپنجاه
مامان دستی تکون داد و با با چهره ای آویزون و وارفته گفت :
- نمیدونم شنبه میرم ببینم دکتر چی میگه.
صدای زنگ در اومد ، برگشتم به سمت هنگامه و پرسیدم :
- منتظر کسی بودین ؟
لبخند معناداری زد که ته دلم خالی شد ولی خیلی عادی وانمود کرد و شونه ای بالا داد و گفت :
- نه ... کسی قرار نبود بیاد بذار ببینم .
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
از آشپزخونه بیرون اومد که همزمان نکیسا در تراس رو باز کرد ، باز شدن در تراس مساوی با هجوم
دود قلیون تو فضای خونه شد که با غرغر به سمت تراس و نکیسا رفتم و گفتم :
- پیش بچه ها قلیون کشیدین ؟
لبهاش رو به پایین کش داد و گفت :
- چه اشکالی داره ؟ ما که نگفتیم اونا هم بیان بکشن داشتن واسه خودشون بازی میکردن.
اخم کردم و دست به کمر شدم و با حرص گفتم :
- وای نکیسا تو که از فرزین بدتری ، مگه حتماً باید بکشن ، من هزار دفعه به اون مارمولک گفتم
پیش رهام قلیون نکش دود قلیون مثل سمّه واسه بچه.
خندید و به سمت در رفت که دوباره شخص پشت در زنگ رو فشار میداد و همزمان گفت :
- برو بینیم بابا اینم شاسکول گیر آورده رفته اونور زیادی پاستوریزه شده.
فرزین از تو تراس بلند با خنده گفت :
- بابا این ادا در میاره محلش نذار خودش اونجا همش با من قلیون میکشید جلو شما داره خودشو
پاستوریزه نشون میده ، بیا عزیزم بیا بکش اینا که غریبه نیستن.
نکیسا در روز باز کرد و با سلام گفتنش سرم به سمت صداش پیچید ، پس اون لبخند معنادار و اون
شیطونی شدن نکیسا و کباب قلقلی های امشب بخاطر هورام بود، از جلوی در نگاهش با مکث چند
ثانیه ای رو من ثابت موند و بعد تند و تیز رو به نکیسا گفت :
- نگفتی مهمون داری ؟
نکیسا نگاهی به من کرد و با چشمک رو به هورام گفت :
- خودین که غریبه نیستن بیا تو.
- نه نه بهتره من برم ببیخشید.
پیچید تا بره نکیسا سریع بازوش رو گرفت و به داخل خونه کشید و با خنده گفت :
- بیا تو ببینم چه نچسب بازی هم در میاره، خوبه حالا قلبت تو پاچهت افتاده.
صحنه عجیبی بود، انقدر عجیب که فکرش رو نمیکردم من تو خونه نکیسا دعوت بشم و هورام هم
همزمان با من دعوت بشه ،اینها همه نقشه فرزینه پس تصمیمش رو گرفته بود ،ازش خواسته بودم
بهم فرصت بده تا بیشتر فکر کنم در اصل دنبال راه چاره ای برای فرار و مقابله شدن داشتن اما اون
بالاخره دست به اکران نقشه ش زد ،از این حرکت هورام فرصت رو غنیمت شمردم و بلند و رسا
گفتم :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg- نیازی نیست بری ... من میرم.
یهو همه تو شوک بزرگی قرار گرفتن حتی هورام ، فرزین از تو تراس بیرون اومد و خودش و هنگامه
به دنبالم اومدن که داشتم به سمت اتاق میرفتم تا وسایلم رو جمع کنم و هر چه زودتر با رهام از
اینجا برم.
رفتم تو اتاق و مشغول جمع کردن وسایل خودم و رهام شدم که فرزین و بعد هم هنگامه وارد اتاق
شدن و در رو بستن.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025