❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودوچهار
ابروهام از تعجب بالا پریدن، هورام از کجا میدونست مامانم خونه نکیساست ؟ نکنه مامانم رو تعقیب
میکرده ؟ نه نه فکر نکنم چیکار مامانم داره که بخواد تعقیبش کنه ؟ جرقه بزرگی تو سرم ترکید،
فهمیدم کار نکیساست، پس نکیسا مامانم رو به خونه ش کشونده تا هورام بتوته بیاد اینجا و با خیال
راحت باهام حرف بزنه !
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
وارد خونه شد و در رو بست ، به سمت ورودیه هال پا تند کردم ، از دست همه عصبی بودم مخصوصاً
از دست نکیسا، دلم ازش ممنون بود بخاطر این پشتیبانی و حمایتش که هر طور شده میخواست منو
به خواسته دلم برسونه اما ... اما از اینکه بی منطق این دیدار رو تدارک دیده بود ازش دلخور شدم ..
نکیسا که نمیدونه هورام چه جونوریه و این خلوت بودن خونه به اون حس قدرت میده تا هر طور
شده منو تحت سلطه خودش در بیاره.
در هال رو باز کردم و داخل رفتم ، کفشهام رو تو کمد جا کفشی گذاشتم و با عصبانیت های قدمهای
محکمم رو برداشتم ،هورام هم پشت سرم داخل خونه شد و همونطور که دنبالم میومد شاکی پرسید:
- کجا رفته بودی ؟ گوشیت که خاموش بود کلی به گوشیتو خونه زنگ زدم جواب ندادی ؟ اول فکر
کردم خونه ای ولی وقتی زنگ خونه رو زدم فهمیدم ...
مقنعه و کیفم رو با حرص رو مبل پرت کردم و گفتم :
- رفته بودم ملاقات متین!
ساکت شد، چند ثانیه سکوتش طول کشید ، برگشتم بهش نگاه کردم دیدم شوکه وار داره بهم نگاه
میکنه ، با تعجب دوباره پرسید :
- رفته بودی ملاقات متین ؟
سرم رو ریز تکون دادم و گفتم :
- اوهوم مگه خودت نگفتی برو پیشش منم رفتم بفهمم ته تویِ اون حرفای مزخرفی که همیشه در
مورد بابام میزدیُ در بیارم.
لبهاش ر به پایین کش داد و دستهاش رو به اطراف باز کرد :
- خب چی گفت ؟ حرفاشو شنیدی قانع شدی که جرمش زیر سر باباته ؟
قانع شدم ... قانع شدم که همه عزیزام عوضی بودن ... بیشتر از هر زمانی عصبی بودم و اون لحظه تو
دلم گفتم چیدر خوب شد که نکیسا تورو فرستاد پیشم ... دکمه های مانتوم رو باز کردم و عصبی
اون رو از تنم در آوردم و کنار کیفم رو میل پرت کردم، یه تاپ زرشکیه بند دار زیر مانتوم پوشیده
بودم، دستهای داغش دور شکم و کمرم رو احاطه کرد و صورتش رو به سمت گردنم جلو کشید ، نگاه
حرص وارم مستقیم به سمت روبه رو بود ، تظاهر میکردم که از این حالتها بیزارم اما در واقع نبودم و
قلبم داشت پر فشار تو سینه م هلهله سر میداد.
بوسه پر تب و تابی به گونه م زد و آروم زمزمه کرد :
- چرا به خودم نگفتی بیام همرات ؟ حرفاش اذییت کرد ؟
معنادار بهش تیکه زدم و گفتم :
- دلیلی نداشت بهت بگم ، هر چند ،چند روز پیش خودت گفتی میری اراک تا کارای طلاقتو پیش
ببری فکر نمیکردم اینجا باشی !
آروم تک خنده ای زد و حصارش رو تنگ تر کرد تا محکم تر تو بغلش فرو برم :
نفس عمیقی از کنار گردن و موهام کشید و با شرارت خاصی لب زد :
- اراک بودم اما بخاطر دادگاه متین مجبور شدم بیام بعد هم کلاغ ها بهم خبر دادن یه لاشخور داره
دور ناموسم پرسه میزنه دیگه نتونستم برگردم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
منظورش واضح بود که به فرزین اشاره میکرد، ظاهراً نکیسا تمام و کمال هر اتفاقی که تو این چند
روز پیش اومده بود رو برای هورام تعریف کرده.
آرنج دستم رو از پشت سر کشید و خودش رو مبل نشست و خیلی سریع و آنی با این کشیدن منو
هم رو پاهاش نشوند.
نگاهش تو صورتم چرخ میخورد بیشتر رو چشمهام ، در مقابل واکنش سریعش عکس العملی نداشتم
چون بیشتر شوکه بودم ولی انگار هورام مو به مو اجزای صورتم رو رصد میکرد تا واکنش سر سختانه
ای رو ازم شکار کنه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودوچهار
ابروهام از تعجب بالا پریدن، هورام از کجا میدونست مامانم خونه نکیساست ؟ نکنه مامانم رو تعقیب
میکرده ؟ نه نه فکر نکنم چیکار مامانم داره که بخواد تعقیبش کنه ؟ جرقه بزرگی تو سرم ترکید،
فهمیدم کار نکیساست، پس نکیسا مامانم رو به خونه ش کشونده تا هورام بتوته بیاد اینجا و با خیال
راحت باهام حرف بزنه !
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
وارد خونه شد و در رو بست ، به سمت ورودیه هال پا تند کردم ، از دست همه عصبی بودم مخصوصاً
از دست نکیسا، دلم ازش ممنون بود بخاطر این پشتیبانی و حمایتش که هر طور شده میخواست منو
به خواسته دلم برسونه اما ... اما از اینکه بی منطق این دیدار رو تدارک دیده بود ازش دلخور شدم ..
نکیسا که نمیدونه هورام چه جونوریه و این خلوت بودن خونه به اون حس قدرت میده تا هر طور
شده منو تحت سلطه خودش در بیاره.
در هال رو باز کردم و داخل رفتم ، کفشهام رو تو کمد جا کفشی گذاشتم و با عصبانیت های قدمهای
محکمم رو برداشتم ،هورام هم پشت سرم داخل خونه شد و همونطور که دنبالم میومد شاکی پرسید:
- کجا رفته بودی ؟ گوشیت که خاموش بود کلی به گوشیتو خونه زنگ زدم جواب ندادی ؟ اول فکر
کردم خونه ای ولی وقتی زنگ خونه رو زدم فهمیدم ...
مقنعه و کیفم رو با حرص رو مبل پرت کردم و گفتم :
- رفته بودم ملاقات متین!
ساکت شد، چند ثانیه سکوتش طول کشید ، برگشتم بهش نگاه کردم دیدم شوکه وار داره بهم نگاه
میکنه ، با تعجب دوباره پرسید :
- رفته بودی ملاقات متین ؟
سرم رو ریز تکون دادم و گفتم :
- اوهوم مگه خودت نگفتی برو پیشش منم رفتم بفهمم ته تویِ اون حرفای مزخرفی که همیشه در
مورد بابام میزدیُ در بیارم.
لبهاش ر به پایین کش داد و دستهاش رو به اطراف باز کرد :
- خب چی گفت ؟ حرفاشو شنیدی قانع شدی که جرمش زیر سر باباته ؟
قانع شدم ... قانع شدم که همه عزیزام عوضی بودن ... بیشتر از هر زمانی عصبی بودم و اون لحظه تو
دلم گفتم چیدر خوب شد که نکیسا تورو فرستاد پیشم ... دکمه های مانتوم رو باز کردم و عصبی
اون رو از تنم در آوردم و کنار کیفم رو میل پرت کردم، یه تاپ زرشکیه بند دار زیر مانتوم پوشیده
بودم، دستهای داغش دور شکم و کمرم رو احاطه کرد و صورتش رو به سمت گردنم جلو کشید ، نگاه
حرص وارم مستقیم به سمت روبه رو بود ، تظاهر میکردم که از این حالتها بیزارم اما در واقع نبودم و
قلبم داشت پر فشار تو سینه م هلهله سر میداد.
بوسه پر تب و تابی به گونه م زد و آروم زمزمه کرد :
- چرا به خودم نگفتی بیام همرات ؟ حرفاش اذییت کرد ؟
معنادار بهش تیکه زدم و گفتم :
- دلیلی نداشت بهت بگم ، هر چند ،چند روز پیش خودت گفتی میری اراک تا کارای طلاقتو پیش
ببری فکر نمیکردم اینجا باشی !
آروم تک خنده ای زد و حصارش رو تنگ تر کرد تا محکم تر تو بغلش فرو برم :
نفس عمیقی از کنار گردن و موهام کشید و با شرارت خاصی لب زد :
- اراک بودم اما بخاطر دادگاه متین مجبور شدم بیام بعد هم کلاغ ها بهم خبر دادن یه لاشخور داره
دور ناموسم پرسه میزنه دیگه نتونستم برگردم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
منظورش واضح بود که به فرزین اشاره میکرد، ظاهراً نکیسا تمام و کمال هر اتفاقی که تو این چند
روز پیش اومده بود رو برای هورام تعریف کرده.
آرنج دستم رو از پشت سر کشید و خودش رو مبل نشست و خیلی سریع و آنی با این کشیدن منو
هم رو پاهاش نشوند.
نگاهش تو صورتم چرخ میخورد بیشتر رو چشمهام ، در مقابل واکنش سریعش عکس العملی نداشتم
چون بیشتر شوکه بودم ولی انگار هورام مو به مو اجزای صورتم رو رصد میکرد تا واکنش سر سختانه
ای رو ازم شکار کنه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025