خدای آینهای ساخت، آینه عکس او بنمود
و این چنین آدم آفریده شد، و خدای چنانش عاشق بود که خود را
خدای آینه به آدم داد، و آدم در خود خیره شد
و این چنین آفریده زاده شد، و آدم چنانش عاشق بود که خود را
آدم و حوا چنان در هم خیره شدند که گویی در آینه خود را
و از آنان کودکانی زاده شد
و حوا بیش از خود عاشق آنان بود
کودکان اما جز خود کسی را عاشق نبودند
باری قابیل با برادر خود هابیل در افتاد و او را کشت
خدای از این برآشفت، آینه را شکست و خردههایش را پراکند
حال ما به نظارهی دنیاییم نه چنان که آفریده شد
بل چندانکه در شندانههای آن آینه پیداست
النا کاتسوبا
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@poemlife
و این چنین آدم آفریده شد، و خدای چنانش عاشق بود که خود را
خدای آینه به آدم داد، و آدم در خود خیره شد
و این چنین آفریده زاده شد، و آدم چنانش عاشق بود که خود را
آدم و حوا چنان در هم خیره شدند که گویی در آینه خود را
و از آنان کودکانی زاده شد
و حوا بیش از خود عاشق آنان بود
کودکان اما جز خود کسی را عاشق نبودند
باری قابیل با برادر خود هابیل در افتاد و او را کشت
خدای از این برآشفت، آینه را شکست و خردههایش را پراکند
حال ما به نظارهی دنیاییم نه چنان که آفریده شد
بل چندانکه در شندانههای آن آینه پیداست
النا کاتسوبا
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@poemlife