بیشترین اندیشههای آگاهانهی یک فیلسوف را غرایز نهانی او هدایت میکنند و به راههای معین میکشانند. همچنین در پسِ تمامیِ منطق و حکومتِ مطلقِ ظاهریِ آن بر جنبش اندیشه، "ارزشگذاریها" ایستاده است، و یا روشنتر بگویم: نیازهای فیزیولوژیک برای نگهداشتِ نوعِ خاصی از زندگی. مثلاً، اینکه «معیّن»، ارزشی بیش از «نامعیّن» دارد، و «نمود» ارزشی کمتر از «حقیقت»: چنین ارزشگذاریهایی با همهی اهمیّتی که از جهت سامانبخشیِ جهان برای ما دارند، چهبسا جز ارزیابیهایی ظاهربینانه نباشند، یعنی نوعی بلاهت، که برای نگهداشتِ موجوداتی چون ما لازم است.
#فردریش_نیچه
#فراسوی_نیک_و_بد
(پارهی ۳)
این میل و توهم است که زندگی را به پیش میراند؛ رویای خوشبختی، خیالِ خام این که او سرانجام در تعیینِ سرنوشتِ خود مختار است، «پایانِ شبِ سیه سفید» و «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»ست... این
نیاز و
ضرورت انسان و زندگی بود که تاکنون همهی موتوسهای دینیِ دینداران و لوگوسهای فلسفیِ فیلسوفان را آفرید؛ و از این رو هم هست که «خدایان» همه بس انسانوار انگارانه و آدمیان را حقایقی بس بشردوستانه، نجاتبخشانه و مسیحاگونه بوده است.
به ضرورتِ شرایطِ گوناگونِ زندگی، همواره و در هر زمان آدمیان را حقایقِ گوناگون بوده است. در هر دوره، آدمیان را باورها، امیدها، آرزوها، مشکلها و مشکلگشاها، داستانها و روایتها، ارزشها و اخلاقها، «دانش» و «روش»های گوناگون بوده و هرگز حقیقت یکهای در کار نبود است؛ آنچه بوده «حقایق» گوناگونی بوده که هر یک چنان تار و پود زندگی و جماعت گله را نگهبان و نگهدار بوده که به پاسداریشان در هر زمان ارزشی بهسانِ «حقیقت مقدس ازلی و ابدی» بخشیدند.
آفرینشِ «حقیقت» همانا آفرینش
ارزش است. و سنگ محکش درستی یا نادرستیاش نیست بل
کارکرد آن است. چهبسا حقیقت سراسر کذب و توهم محض باشد و باز اعتبارش را از دست ندهد چراکه کارکردی دارد، و به کارِ دردی میآید.
امید از آن رو نمیماند که امکان دارد، بل از آنجایی ضرورت میشود که
نیازش دارند، ای بسا کسان که تنها به این توهم، به
امید موهوم فردایی بهتر است که سختترین شرایط امروز را تاب میآورند. پس توهم و دروغ همانا شرط زندگیاند، از این دیدگاه، نفی «حقیقت»، ستیز با آن و بیاعتبار انگاشتنش
نیستگرایی (Nihilism)، تیشه به ریشهی زندگی کاشتن و دشنه به دشمنی گذاشتن بر سینهی زندگی است.
#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir