فلسفه


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Education


| سردبیر: محمد اسماعیلی | مجله‌ برخط فلسفه |
| نشانی برگه‌ی اینستاگرام | کانال رسمی در تلگرام |
«ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Www.instagram.com/philosophical.ir
Www.youtube.com/@فلسفه

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Education
Statistics
Posts filter


خوشا آنان که ذوق عدم دارند
با خرسندی به پیشواز مرگ میپروند.
حقا که سعادت هستی در پیوستنِ
به نیستی باشد و پیوستنِ به نیستی‌،
سعادت راستین بشر بوَد.
و مطلقاً کم‌از این سِرّ نباید.

#میلاد_حقیقی
#مجله_برخط_فلسفه

«راه اهل حقیقت در عدم است.
تا عدم قبله ایشان نیاید، راه را نیابند.»

#عطار
#تذکرة_الاولیاء
م.ح
@Philosophicalir

3.5k 1 28 42 70

«چه کسی در می‌یابد؟
رنجِ هیچ‌گرایانِ
در دامِ حیات افتاده را.
آن‌گاه که فنای مطلق
چون یگانه خواسته‌ای
دست نیافتنی جلوه می‌کند.
آنان پندارِ حقیقت را دریده‌اند
خاموشانی که محدودیتِ بشر را دریافته‌اند و این عباثتِ وجود را.»
#Hich
Into the Battle of Ego and Annihilation (2017)

Hich

6.6k 1 59 32 109

«هیچ‌کس نمی‌فهمد، هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد، تنهایی در این‌جا مطلق است و هر چه بیشتر تلاش کنی، بیشتر در تاریکی و بی‌معنایی فرو می‌روی.»

#فرانس_کافکا
#محاکمه

«چه‌ کسی می‌فهمد؟ هیچ‌کس و شاید بهتر هم همین باشد. شاید بهتر است که دیگران ندانند چه بر سرم آمده است، در این تنهایی دیگر نیازی به توضیح دادن نیست.»

#فرانس_کافکا
#مسخ
@Philosophicalir



8.3k 1 40 30 206

«درد و دل: نشست زنده (Live)»
امشب، ساعت یک، در کانال تلگرام.

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir


«دل در سرِ درد شد به درمـان نرسید
جان در سرِ دل شد و به جـانان نرسید
خوش‌خوش برسید عمرم از گفت‌و‌شنود
ویـن قـصـه‌ی دردِ مـا به پـایـان نرسـید.»

#عطار
#مختارنامه

[به فضیل عیاض] گفتند: «چه‌گونه‌ای؟»
گفت: «زخمی عظیم خورده‌ام.»
گفتند: «بر کجا؟»
گفت: «بر جان.»

#عطار
#تذکرةالاولیاء
(ذکر فضیل عیاض)
@Philosophicalir


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
«در احوال ابوالحسن خرقانی»
#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir

5.1k 1 25 25 133

«و سرانجام، وقتی زندگانی چنین سخت، ناشاد و رنج‌بار است که می‌توان به مرگ در مقام منجی، خوش‌آمد گفت، عمرِ دراز به چه‌کار می‌آید؟»

#زیگموند_فروید
#تمدن_و_ملالت_های_آن

افسردگی، آه ای افسردگیِ نیمه‌شبانه و نیمه‌روزه و همه‌روزه... گاه چه‌بسا یک گیرِ فیزیولوژیک زاینده‌ی این شوریده‌دلی و آشفتگی‌ست، و گاه تنها ناامیدی‌ست؛ ناامیدی‌ که زاییده‌ی دوحال ا‌ست: اول، جایی‌ست که فرد به چیزی ارزشی بخشیده و بعدها، به هر شکل، آن احساسِ ارزش از میان رفته است. دوم، وقتی‌ست که در آن فرد راهی برای دست‌یابی به ارزش و هدف خود نمی‌بیند، راهی وجود ندارد، و چه‌بسا، سراسر غیرممکن است. —و آن‌گاه رفته رفته این دودلیِ فرد، این تردیدِ او ژرف‌تر می‌شود و دامن می‌گسترد تا به تردید در اساسِ ارزشِ خودِ زندگی می‌رسد. و با خود می‌اندیشد و به خود می‌گوید: «حال که همه‌جا بن‌بست است، چه بهتر می‌شود که نبود اصلاً. آه دردا، آخر چه‌طور می‌شود نبود؟» و آین‌جاست که مرگ‌اندیشی‌های او آغاز می‌شود؛ آغازِ یک پایان.

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir




«آیا دلیلِ خودکشی نمی‌تواند این باشد که دست شستنِ خودخواسته از زندگی نوعی دهن‌کجی به کسی است که گفت 'همه‌چیز بهترین است؟!' اگر چنین باشد، این هم موردِ دیگری از خوش‌بینیِ اجباریِ اَدیان است که خودکشی را محکوم می‌کنند تا خودکشی محکوم‌شان نکند.»

#آرتور_شوپنهاور
#در_تأیید_و_نفی_خواهش_زیستن

«بی‌تردید این‌که وقتی دردها و ناراحتی‌های زندگی حتا وحشتِ مرگ را هم پشتِ سر بگذارند، فرد نقطه‌ی پایانی بر داستانِ زندگیِ خود خواهد گذاشت. اما وحشتِ مرگ مقاومتی شایان نشان می‌دهد و همچون نگه‌بانِ دروازه‌ی خروج از جهان، سرِ راه می‌ایستد. —شاید اگر مرگ چیزی یک‌سان بود، چیزی چون توقفِ ناگهانیِ بودن، آن‌گاه هیچ انسانی یافت نمی‌شد که دست‌ِ کم برای یک‌بار هم که شده دست به خودکشی نزده باشد.»

#آرتور_شوپنهاور
#درباره‌ی_خودکشی
@Philosophicalir


«چـون حاصلِ آدمی در ایـن شـورستان
جـز خوردنِ غصه نیسـت تا کـندنِ جـان
خـرم دل آن کـه زیـن جهـان زود بـرفت
و آسوده کسی‌که خود نیامد به ‌جهان.»

#خیام
#رباعیات

«به‌راستی رنج و راحت رابطه‌ی عجیبی با یکدیگر دارند. گرچه هرگز یک‌جا گرد نمی‌آیند ولی همین که آدمی به یکی رسید، ناچار باید در انتظارِ دیگری باشد، چنان که گویی آن دو را از یک‌سر به ‌هم بسته‌اند.»

#افلاطون
#فایدون
@Philosophicalir


معنای آرمانِ زهد چی‌ست؟ — نزدِ هنرمندان هیچ یا بسی چیزها؛ نزدِ فیلسوفان و دانشوران چیزی همچون حس و غریزه‌ای برای یافتنِ درخورترین شرایط برای رشدِ معنویتِ والاتر؛ نزد زنان، در بهترین حالت، یک چیزِ خوش و وسوسه‌انگیزِ دیگر، چاشنیِ روی گوشت تُرد، نگاهِ نازِ یک حیوانِ خوشگلِ تُپُلی؛ نزد کژزادانِ بی‌مغز (یعنی اکثر آدمی‌زادگان) کوششی برای «زیادی» دیدنِ خود از سرِ این دنیا، صورتی زاهدانه از هرزگی. نزد کشیشان همان دینِ کشیشانه‌ی ایشان، بهترین ابزارِ قدرت‌شان، همچنین «بالاترین» جوازِ قدرت‌شان؛ و سرانجام نزدِ زاهدان، دستاویزی برای خوابِ زمستانه، تازه‌ترین شهوتِ عظمت‌شان، آسودن‌شان در عدم (خدا)، و جنون ویژه‌ى ایشان. و اما، این‌که آرمانِ زهد برای انسان این‌همه معنا به خود گرفته است، بیانگرِ واقعیتِ اساسیِ «خواست» در انسان است، و آن ترسی که از خلاء دارد. او نیازمندِ هدف است، و — نیستى را «خواستن» برای انسان خوش‌تر است از «نه‌خواستن».

#فردریش_نیچه
#تبارشناسی_اخلاق

فیلسوفان تاکنون چنان از «حقیقت» خویش دفاع کرده‌اند که گویی از حریمِ زنِ خویش. این دل‌باختگیِ فیلسوفان به حقیقت از کجاست؟ از کجاست این شهوت‌پرستیِ معنوی؟ به‌راستی اگر حقیقت زن بوده باشد چه؟ —اما، غرایز فیلسوف، در مقام معنویت‌ یافته‌ترینِ آدمیان، هرگز به نزدیکی و در نزدیکیِ زنان، پستی‌ها و گله‌ی آدمیان اوج نخواهد گرفت؛ و از این رو همواره تنها می‌مانند. نه هراکلیتوس، نه افلاطون، هیوم، هابز، لاک، اسپینوزا، شوپنهاور، نیچه، فیلسوفانِ بزرگ هرگز ازدواج نمی‌کنند. غریزه‌ی آنان، این ژرف‌ترینِ نیروها و غریزه‌ها آنان را یکه به راه‌ها و تک‌افتاده به کوره‌راه‌هایی یک‌سره متفاوت‌تر می‌کشاند. غرایزِ سرآمد و نیرومندِ این مردان نه تشنه‌ی تسلط بر زن، که هزاربار بنیادین‌تر، خواهانِ چیرگی بر سراسر زندگی است؛ آن هم بر عمیق‌ترین و دشوارترین و خطرناک‌ترین شرایطِ زندگی...

«خواست زندگی»، «خواست قدرت‌ِ» فیلسوف، دوراندیش‌تر از همه، جاودانگیِ خود را نه در فرزند و فرزندآوری، که والاتر، در جاودانگیِ اسم و رسمِ فلسفه‌ی خود می‌جوید: از این روست که از خود نه فرزند، که آثار خویش را بر جای می‌گذارد؛ سترگ‌ترین آثارِِ فلسفیِ دوران‌ها را... سرشت غرایزِ ژرف او به یک-دو-سه تن فرزند راضی نمی‌شود، که همواره فراتر، او جاودانگیِ جانِ خود را می‌جوید: «نامیرایی» را، «حقیقت نامیرا»، «حقیقت جاویدان» را. او چیزی فراتر از این زندگی می‌خواهد؛ و از این رو هم این زندگی را نفی می‌کند... — «زندگی بس کوتاه، و جهان فانی است؛ پس این جهان حقیقی نیست.» — پس، به زندگی پشت می‌کند، از جهان روی می‌گرداند، و این‌سان، «نیروانا»، «ملکوت خدا»، «اراده»، «انکارِ اراده»، متافیزیک زاده و فیلسوف زاهدی خلوت‌نشین می‌شود.

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir

3.8k 1 33 1 130

«شما که وارد می‌شوید،
دست از هر امیدی بشویید.»

#دانته_آلیگیری
#کمدی_الهی
(دوزخ، سرود سوم)

بر سر درِ دوزخِ دانته چنین نوشته بودند: «شما که وارد می‌شوید، دست از هر امیدی بشویید». چنان که ناامیدی خود جهنمی‌ترینِ مصیبت‌هاست... اما نه، این را باید بر سر درِ همه‌ی جهان نوشت. —بترسید از روزی که درین صحرای زندگی به سراب بودنِ آرزوهای آبکیِ‌تان برسید و توهم دلِ امیدوار خویش را بشکنید. زندگی آن برهوت بی‌آب و سرابی‌ست که آدمی سرچشمه‌ی خوش‌بختی و آبادی می‌پندارد، با توهم «امید»های کودکانه‌‌ی خویش خود را سر پا نگه می‌دارد، هر توهم امیدبخشی را حقیقت می‌شمارد تا آن که سرانجام در جست‌وجوی سرچشمه‌‌ی توهم خوش‌بختی و شادمانی، به سراب بودن همه‌ی امیدهای زندگانیِ بشری پی برده، از شدت بی‌آبی و در آرزوی کامرانی در آغوش مرگ، ‌به خاکش می‌سپارند.

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir


«ارتکاب به هر جرمی، مگر پدر بودن.»

#امیل_چوران
#مکافات_زاده_شدن

«این [مرگ] حاصل جنایتی‌ست که پدرم در
حق من کرد و من در حق کسی روا نکردم.»

#ابوالعلاء_معری
#وصیت_نامه
@Philosophicalir

4k 1 56 8 56

بیشترین اندیشه‌های آگاهانه‌ی یک فیلسوف را غرایز نهانی او هدایت می‌کنند و به راه‌های معین می‌کشانند. همچنین در پسِ تمامیِ منطق و حکومتِ مطلقِ ظاهریِ آن بر جنبش اندیشه، "ارزش‌گذاری‌ها" ایستاده است، و یا روشن‌تر بگویم: نیازهای فیزیولوژیک برای نگه‌داشتِ نوعِ خاصی از زندگی. مثلاً، این‌که «معیّن»، ارزشی بیش از «نامعیّن» دارد، و «نمود» ارزشی کمتر از «حقیقت»: چنین ارزش‌گذاری‌هایی با همه‌ی اهمیّتی که از جهت سامان‌بخشیِ جهان برای ما دارند، چه‌بسا جز ارزیابی‌هایی ظاهربینانه نباشند، یعنی نوعی بلاهت، که برای نگه‌داشتِ موجوداتی چون ما لازم است.

#فردریش_نیچه
#فراسوی_نیک_و_بد
(پاره‌ی ۳)

این میل و توهم است که زندگی را به پیش می‌راند؛ رویای خوش‌بختی، خیالِ خام این که او سرانجام در تعیینِ سرنوشتِ خود مختار است، «پایانِ شبِ سیه سفید» و «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»ست... این نیاز و ضرورت انسان و زندگی بود که تاکنون همه‌‌ی موتوس‌های دینیِ دین‌داران و لوگوس‌های فلسفیِ فیلسوفان را آفرید؛ و از این رو هم هست که «خدایان» همه بس انسان‌‌وار انگارانه و آدمیان را حقایقی بس بشردوستانه، نجات‌بخشانه و مسیحاگونه بوده است.

به ضرورتِ شرایطِ گوناگونِ زندگی، همواره و در هر زمان آدمیان را حقایقِ گوناگون بوده است. در هر دوره، آدمیان را باورها، امیدها، آرزوها، مشکل‌ها و مشکل‌گشاها، داستان‌ها و روایت‌ها، ارزش‌ها و اخلاق‌ها، «دانش‌» و «روش‌»های گوناگون بوده و هرگز حقیقت یکه‌ای در کار نبود است؛ آن‌چه بوده «حقایق» گوناگونی بوده که هر یک چنان تار و پود زندگی و جماعت گله را نگه‌بان و نگه‌دار بوده که به پاسداری‌شان در هر زمان ارزشی به‌سانِ «حقیقت مقدس ازلی و ابدی» بخشیدند.

آفرینشِ «حقیقت» همانا آفرینش ارزش است. و سنگ محکش درستی یا نادرستی‌اش نیست بل کارکرد آن است. چه‌بسا حقیقت سراسر کذب و توهم محض باشد و باز اعتبارش را از دست ندهد چراکه کارکردی دارد، و به کارِ دردی می‌آید. امید از آن رو نمی‌ماند که امکان دارد، بل از آن‌‌جایی ضرورت می‌شود که نیازش دارند، ای بسا کسان که تنها به این توهم، به امید موهوم فردایی بهتر است که سخت‌ترین شرایط امروز را تاب می‌آورند. پس توهم و دروغ همانا شرط زندگی‌‌اند، از این دیدگاه، نفی «حقیقت»، ستیز با آن و بی‌اعتبار انگاشتنش نیست‌گرایی (Nihilism)، تیشه به ریشه‌‌ی زندگی کاشتن و دشنه‌ به دشمنی گذاشتن بر سینه‌‌ی زندگی است.

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir


«آیا هرگز زاده نشدن بزرگترین موهبت نیست؟ پس بگذارید تا در این سرزمین که استخوان‌های مرا فروپوشاند، گور مقدس خود را بیابم که گرداگردِ آن هیچ صدای زنده‌ای به گوش نرسد.»

#سوفوکلس
#افسانه_های_تبای

«خواستنی‌ترین و بهترین‌ چیز مطلقاً از دسترس شما خارج است: زاده نشدن، نبودن، هیچ بودن. اما در درجه‌ی دوم بهترین و خواستنی‌ترین چیز، همانا، هر چه زودتر مـُردن است.»

#فردریش_نیچه
#زایش_تراژدی
@Philosophicalir

4k 1 60 11 63

«ما اما نیاز به کتاب‌هایی داریم که مثل یک ناخوش‌حالیِ سخت دردناک متأثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگل‌ها پیش می‌رویم، دور از همه‌ی آدم‌ها؛ مثل یک خودکشی... کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ‌زده‌ی درون‌مان.»

#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر

همواره باید چیزی از مایه‌ی خون، پژواکی از فریادِ فردِ زخم خورده، نشانی از رنج‌های ویران‌گرِ او در اثر هنری باشد. اثر را می‌باید با خونِ خویش، با برآیند عمیق‌ترین تأثراتِ خود انگاشت؛ که زندگی با خون و خون ریختن همتافته‌ای هرگز جدا ناشدنی بوده است. آن که به بیخ و بنِ روانِ بشری راه یافته باشد، در سراسر تاریخ نگاشته همواره در بی‌رحمی بشر چیزی مایه‌ی شور و التذاذ او می‌یابد. بشر در بی‌رحمی‌گری احساس لذتی می‌جوید؛ احساس قدرت و چیرگیِ خویشتن را... و آن‌که خونین‌تر از همه می‌نویسد به زندگی و آلام بشری از همه نزدیک‌تر است؛ تاریخ آدمیان را با خونِ شکست‌خوردگان نوشته‌اند.

تئودور آدورنو در پاره‌ای از مقاله‌ها می‌نویسد: «هیچ سندی از تمدن نمی‌توان یافت که همزمان سندی از بربریت در آن نباشد». او پیش از اثر سترگِ خود نظریه‌ی زیبایی‌شناسی، در عبارتی تکان‌دهنده گفت: «پس از آشوییتس دیگر شاعری ممکن نیست». این‌سان، چنان‌که در نظریه‌ی زیبایی‌شناسی می‌خوانیم، «برای هنر بهتر است که رنج‌ها را ناپیدا کند تا از یاد ببرد. رنج بیانِ هنر است، و به شکلِ آن محتوا می‌بخشد. محتوایِ انسانیِ هنر رنج است و نه جنبه‌ی تأییدکننده [و آری‌گویانه‌ی زندگی]». و این‌که: «هنر، وعده‌ی شادمانی‌ای‌ست که از هم پاشیده است».

و به‌درستی هم، در این جهانِ رنج، در این دنیای ناشادی که دیگر جایی برای سعادت باقی ‌نگذاشته‌ است، خو‌ش‌بینی نه فقط حرمت‌شکنانه، که رویکردی از اساس وقیحانه است. بدبینی برگِ برنده‌ای که همواره در برابر زندگی زمین زده می‌شود. آیا آخر نمی‌خواهیم بپذیریم که در تمامی تاریخ نگاشته، آدمی جانوری به سرشت درنده‌خو بوده است؟ و چه‌بسا درنده‌خوترینِ همه‌ی جانوران؟ آری، حق با شکسپیر است: «جهنم خالی‌ست و همه‌ی شیاطین همین‌جا هستند».

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir


«طمع
خودخواهی
جنگ
قربانی
اين پژواک غرايز درونی توست
ای انسان
لعنت بر تو باد
تو اسير خويشتنی
آه از اين خودمحوری پوچ
پناه بر نيستی ابدی
مرا ويران کن
خود را فنا کن
مرا ويران کن
خود را فنا کن».
#Hich
On the suffering of Self-awareness (2018)

Hich


«چون انسان تغییر نمی‌کند، و شخصیت اخلاقی‌اش در سراسر زندگی مطلقاً همان باقی می‌ماند، و چون باید نقشی را که به عهده می‌گیرد بدون کمترین انحراف از شخصیت بازی کند؛ و چون نه تجربه و نه فلسفه و نه مذهب نمی‌توانند بهبودی در او ایجاد کنند، این پرسش پیش می‌آید که اصلاً معنای زندگی چی‌ست؟»

#آرتور_شوپنهاور
#درباب_طبیعت_انسان

کیستی، هویت، چی‌ست؟ به چه‌‌سان ساخته می‌شود؟ —واژه‌ی «شخصیت» در انگلیسی، Personality، ریشه در واژه‌ی لاتین Persona دارد؛ یعنی «نقاب» است... شخصیت نقابی‌ست، داستانی که آدمی به خود می‌بندد، نقابِ نقشی که بر صحنه‌ی اجتماعیِ زندگی بازی می‌کند. —در گفتمان پست‌مدرن با بی‌اعتبار شدن ابر-روایت‌ها و مرگِ اسطوره‌ها، «خدا»، «حقیقتِ» جهان‌شمول، «واقعیتِ» نهایی، «علم»، «عقل» و «دانش» بشری، راه بروز و بیان خرده-روایت‌ها گشوده می‌شود. و این‌سان، مفهوم «کیستی» هر فرد به روایتی منحصر به فرد بدل گشته که از نقشی که در زندگی به او محول شده و آن را بازی می‌کند ارائه می‌شود، که البته برخلاف توهمِ همه‌گیر و خود بزرگ ‌بینانه‌ی آدمیان، آن هم روایتی پیشینی و «جبری» است که خود هیچ نقشی در شکل‌گیری‌اش نداشته است.

«کیستی»، هویت، Identity نه چیزی بیشتر و نه کمتر از یک داستان ساختگی و چه‌بسا نابسنده، شیرین شده و تزیین گشته است و هرآن‌جا که منش جمعی یافته، به ایدیولوژی، یعنی نظامی از باورهای جزمیِ ساختگی و داستان دروغینی مبدل می‌شود که در نظام تو-در-توی قدرت، به خورد فرد می‌دهد و همه را شبیه هم می‌خواهد، اندیشه‌ی فردی و انتقادی، یعنی فرديتش را از او گرفته و به گله‌ای از سر-به-زیران و گوش-به-فرمانان مبدل می‌سازد. این یکی از دیرینه‌ترین سیاست‌های حفظ نظم حاکمه‌ی قدرت‌‌ها و حاکمیت‌هاست. همچنان که صنعتِ فرهنگ امروز حتا نیازهای آدمیان را تعیین می‌کند و به آن‌ها جهت می‌دهد.

ایدیولوژی (Ideology) همانا ارزش بخشیدن و معتبر دانستن ابر-روایت‌ها و از اعتبار انداختن و سرکوب دیگر روایت‌ها و خرده-روایت‌ها برای حفظ نظم حاکمه است. ابر-روایت‌هایی که در اصل مبانیِ بنیادینِ حکومت و ضامن بقای نظم حاکمه‌اند. اما دوباره و هربار ما با برساختن مفهوم هویت، چه فردی و چه جمعی، و هر پاسخی که به پرسش «کیستی» می‌دهیم وارد ساحت اسطوره پردازی و داستان‌‌ سرایی می‌شویم. «واقعیتِ نهایی‌»ای وجود ندارد، آن‌چه هست روایت‌‌ است. «حقیقت مطلق» توهمِ مطلق است، آن‌چه هست تأویل‌های بی‌شمار است.

#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir

4k 1 49 1 43

Video is unavailable for watching
Show in Telegram
«ناامیدی: سرآغاز فلسفه‌ و مسئله‌ی امروز»
#سایمون_کریچلی

@Philosophicalir

4k 1 38 2 32
20 last posts shown.