Oblivion | در بابِ فراموشی


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


ـــ حرف‌های زنی که تظاهر را تمام کرده‌است و دارد زندگی می‌کند.‌
ـــ الهام اسدی
ـــ برای شنیدن
🎵@WatersMarch

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


Forward from: Oblivion | در بابِ فراموشی
‏«همه‌چیز در آخرین آدمی خلاصه می‌شود که
‏در تنگنای شب به‌یاد می‌آورید؛ قلب شما آنجاست...»

‏.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
Title: My Favourite Cake 2024
Director: Maryam Moghadam , Behtash Sanaeeha
Quality: 1080p.WEB-DL.6CH
Encoder: CINEPHILIA
Language: Farsi
Subtitle: None
Festival: Berlin Film Festival


©️Cinephilia


‏دوستانی که منتظر فیلم کیک محبوب من بودند در جریان باشید که منتشر شد:


فریب آدم‌ها رو نخورید!

آدم‌ها بلدن رنج‌هاشون رو بزنن زیر بغلشون و شما ر‌و به نوشیدن یه چای در استکان‌ کمرباریک دعوت کنن.
آدم‌ها بلدن زخم‌هاشون رو با ظرافت زیر لایه‌های نازکی از سکوت و لبخند با نوک انگشت‌ها و پوست لب‌هاشون بپوشونن تا شما نتونید اونها رو بشمرید.
آدم‌ها بلدن تنهایی بزرگشون رو بغل کنن و معشوق باشن و عشق‌بورزن و نور رفته رو برگردونن یا در سایه‌ها انتظار بکشن.

فریب آدم‌ها و عکس‌ها رو نخورید اینها فقط ظاهر قضیه است.


.
ــــــــــــ در باب فراموشی




نمی‌دانم چرا اما پرغمم، پر از اشک‌هایی که پشت‌پلک‌هایم انتظار ریخته‌شدن بر صورتِ تکیده و استخوانی‌‌ام را می‌کشند. پلکم می‌پرد، تیزی خیسی داغ و سریع از ته قلبم آمده چسبیده به گوشه‌ی چشم راستم و دل دل می‌کند بیاشوبدم. توی دلم دارند رودخانه‌ها را خشک می‌کنند، و در سرم کاسه‌ای از ابر بال‌بال می‌زند خودش را چون دانه‌های برفِ نباریده بپاشد پشت در خانه‌ تا شاید از میان یکی از همین -رویاهای بی‌کس مانده‌- چیزی بیرون بیاید و صبح که بیدار ‌می‌شوم در بی‌صدایی و ناکامی این جوانیِ رفته، جا پای آمده و نرفته‌‌اش را ببینم. جای قدم‌هایی که در نابوده‌ترینِ روزها، بوده‌اند و در نیاسوده‌ترینِ ساعت‌ها چون تکه‌ا‌ی یخ، زبانه‌کشیدن قلبم را سرد کرده‌اند و خون دقایقِ پریشانم را مکیده‌اند.

نمی‌دانم چرا اما پریشان و بی‌تابم؛ پوستم می‌سوزد، داغی تندش از زیر پیراهن می‌پرد بیرون و از هوا عبور‌ می‌کند، انگار زنی سوخته از دلِ خاطره‌ای، دست بُرده باشد خسته‌ترین و دل‌آزرده‌ترین نامه‌‌ی پست‌نشده‌اش را بیرون کشیده باشد.

نمی‌دانم چرا اما پرگریه‌ام و بی‌قرار؛ نوک انگشتانم گزگز نوشتن و پاک‌کردن دارند و استخوان سرم زوزه می‌کشد از به‌یاد آوردن، از به‌یاد‌ نیامدن، از از یاد بردن، تو بگو کاسه‌ی سر به چه کار می‌آید آن‌وقت که نتوانی خاطره‌ی کوه‌ها را به آن بسپاری، آن‌وقت که نتوانی دانه‌های برف را بشماری، آن‌وقت که نتوانی شعری بخوانی، آن‌وقت که نتوانی او را چیزی بگویی، یا چیزی بنامی، آن‌وقت که نتوانی گریه‌ها سر کنی و دست روی قلب بی‌نوایت بکشی و بگویی آرام باش!
عزیزِ من، هیچ‌ نشده.
تنها خواب خاطره‌ای دور از روی ذهن گذشته‌ است و دستی به حافظه‌ات دراز شده که خیال را و سودا را و آن زن را آشفته و قلب را، آن تکه گوشتِ پرخون و سرخ و پرتاب را نیشتر زده است.

ـــ الهام اسدی

.
ــــــــــــ در باب فراموشی


Forward from: _lettersto_
دریغ که بسیار سرد و سیاه و‌ تلخ‌اند. بسیار تلخ‌تر از خودِ من و برای همین خسته‌ام اما «یک زن / در من / مُدام خودش را به قلبم می‌کوبد» زنی که مدام خودش را به زندگی مشغول می‌دارد. زنی که زنده‌است «همینطوری نمی‌گذرد» و «دوست می‌دارد‌.»

• الهام اسدی

@letterssto


ناامیدی بیماریِ جان است. حتا آن واپسین امید، مرگ، هم متصور نیست. انسان ناامید نمی‌تواند بمیرد چون ناامیدی نمی‌تواند آن چیز ابدی، جان را بسوزاند و تمام کند. جانی که خود در بستر ناامیدی است.

ـــ سورن کیرکگور


.
ــــــــــــ در باب فراموشی


‏«شاید حق داشتند که عشق را تنها در کتاب‌ها نشاندند. شاید جای دیگری نمی‌توانست زندگی کند»

ویلیام فاکنر | نور در ماه اوت



.
ــــــــــــ در باب فراموشی


Forward from: Oblivion | در بابِ فراموشی
‏«هیچ شده است که یک روز زنی را ببینی و ناگهان حس کنی که انگار یک عمر در انتظار دیدارش بوده‌ای؟ در آرزوی دیدار کسی که مثل باغ باشد در رنگ‌و‌بوی شب، با سلامت ساده‌ی گیاه و زیبایی و روانی آب، با گیسوانی چون شاخه‌های درهم مورْد، سرسبز؛ و چشم‌ها، چشمه‌ای در شب‌های دور و تنهای کوهستان.»

‏— شاهرخ مسکوب | گفت‌وگو در باغ

.
@ofoblivion

948 0 16 6 12

«هميشه به اين فكر ‌مى‌كنم كه علت گريه چيست: در هنگام گريه، بدنمان در حال مبارزه با چيزی‌ است كه ذهن و قلبمان نمی‌توانند آن ‌را توجيه كنند!»

دور از خانه | سارو برایرلی


.
ــــــــــــ در باب فراموشی


«بگذار انسانها تصور کنند مستقیما به واقعیت دسترسی دارند، من هر‌شب در رویا تورا می‌بوسم.»

.
ــــــــــــ در باب فراموشی




‏«شب — برای من و تو تازه نیست.»

.
@ofoblivion


وقتی به این ساعت‌ها از شب می‌رسم کابوسِ بیداری تازه شروع می‌شود؛ این درد مزمن و‌ موذی‌ که سال‌هاست با من است و چاره‌ی چندانی هم ندارد، برمی‌گردد. یادهایی به ذهنم هجوم می‌آورند که بیمارم می‌کنند، زنی در سینه‌‌ام مدام خودش را‌ به قلبم می‌کوبد و وفادارترین ملال‌ها چنگ به جانم می‌اندازند.


.
ــــــــــــ در باب فراموشی


«در عشق... بدون فروتنی، شجاعت، ایمان و انضباطِ واقعی نمی‌توان به رضایت‌خاطر دست یافت. در فرهنگی که این صفات در آن کمیاب است، نیل به قابلیت عشق ورزیدن ناگزیر دستاوردی نادر باقی می‌ماند.»


اریش فروم



.
ـــــــــ در باب فراموشی


«سینه‌ی تو لانه گنجشککان خیس است.»


.
ofoblivion | در باب فراموشی


Forward from: Oblivion | در بابِ فراموشی
دلی به پهنای دریا می‌خواهم.‌ تا هر غمی را در آن غرق کنم و خود جهانی باشم،‌‌ ‌‌تا نیشِ زَهرناکِ تنهایی در من اثر نکند.


• شاهرخ مسکوب ~ سوگ مادر


‏«زیبایی و عشق می‌گذرند، می‌دانم... غم هم هست. گمان می‌کنم تمام شادی‌های بزرگ، کمی غمناک‌اند. زیبایی یعنی بوی گل‌های رز، و بعد مرگ گل‌های رز.»


‏⁧ ــــ اسکات فیتزجرالد⁩




.
ـــــــــ در باب فراموشی


این ما بودیم در بهار، پُشت پنجره‌ی خواب می‌ایستادیم و تُخم بهارنارنج می‌پاشیدیم دَمِ دروازه‌ی صبح و منتظر می‌ماندیم. این ما بودیم که می‌نشستیم کنار عصرانه‌های تابستان و چای دم می‌دادیم وُ گیلاس‌ها را آبدیده می‌کردیم. حتا ما بودیم که دانستیم زمان از آذر فراتر نمی‌رود. این هم، ما بودیم که زمستان را در زمهریر زهدان‌هامان با بوسه‌ای کوچک معاوضه کردیم که شاید تسکینی باشد برای آسودن. برای آرَمیدَن.

امّا راستش را بخواهید فصل‌ها فرق نمی‌کنند، فصل‌ها شانه و آینه و مویِ بلند و کوتاه ندارند تا فرق کنند، تا فرق‌شان فضیلتشان باشد و آنها را از هم تمایز بدهد.

این ماییم که فرق می‌کنیم؛ ماییم که دست‌هامان آغوشی‌ را نیمه‌کاره رها می‌کند و لب‌هامان گِردِ دهانی دیگر می‌گَردند. فصل‌ها فرق‌شان شبیه فرق سرِ ماست که نسیم کوچک بهار می‌تکاندش، که خنکیِ دَمِ شهریور بهم می‌ریزدَش، که باد سَبُکِ پاییز می‌لولاندش و زمستان می‌گذاردش در انجمادِ کولاک‌ها بِدَمَد. می‌خواهم بگویمتان باور کنید فصل‌ها فرق نمی‌کنند! این ماییم که فرق می‌کنیم.


— الهام اسدی

.
@ofoblivion | در باب فراموشی

20 last posts shown.