سلام خسته نباشید من دختری 22ساله که از سمت خانواده خیلی عزیت میشم هیچکس منو درک نمیکنه عزیتم میکنن تنها بیرون نمیزارن برم بعد یه چن تا خواستکار داشتم ایراد الکی گرفتن نزاشتن ازدواج کنم خودم سرکار میرم یه پس اندازی داری میخوام یه خونه اجاره کنم یا خودکشی کنم چون چیزی ازم باقی نمونده پیر شدم دل مرده شدم هرچی تو دلم هست میریزم تو خودم هم سن های خودمو میبینم چقدر شور اشتیاق ولی به درون خودم فکر میکنم خیلی پیر شدم از خدا هرشب مرگ خودم رو میخوام خسته از محدودیت زیاد از اینکه درک نمیکنن منو هیچ حمایتی نمیکنن منو دیگه خسته شدم بریدم شدم مثل آدم 60ساله جوونیم هدر رفت ولی هیچ خوشی نداشتم هرکیو میبینم یا ازدواج کرده یا از من کوچیکتر یا بزرگتر دیگه خیلی خیلی بریدم هیچکی منو نمیفهمه هیچگی منو درک نمیکنه اصلا نمیفهمم روز شب چجوری میره میاد چون زندگی نکردم خوشی نداشتم فقط عمرم رف پی هیچ پوچ فکر مستقل شدن یا خودکشی هستم مخصوصا این برادرم خیلی منو عزیت میکنه گیر میده عزیت میکنه من فقط پیر شدم نفهمیدم زندگی یعنی چی چون خوشی نداشتم خودم پول داشته باشم خرج میکنم خانواده هیچ پولی بهم نمیده منو پیش همه خجالت زده کردن دیگه هیچ شور شوق اشتیاقی ندارم شبا کلی با خودم فکر خیال میکنم آخه کجای راهو اشتباه رفتم که اینجوری شده زندگیم فقط عمرم رفتم جوونیم رف خوششم رف 🥺🥺😭😭😔😔
تجاربتان را در مورد این سوال با ما در میان بگذارید
@pesaram_ali
تجاربتان را در مورد این سوال با ما در میان بگذارید
@pesaram_ali