از اول انقلاب تا حالا سالانه هزاران نفر در تصادفات رانندگی جان خودشونو از دست داده اند که دلیل اون یکی مافیای خودروسازی بوده که ماشین های غیر ایمن تولید می کرده و دیگری، داغون بودن جاده ها و راهها. این تلفات جاده ای از تلفات جنگ اسرائیل با فلسطینی ها و جنگ هشت ساله هم بیشتر بوده.
الان جدیدا از برکت وجود آقايان یک تلفات جدید هم اضافه شده که اسمش "تلفات خاموشی" است.
امروز صبح از خواب بیدار شدم خواستم برم دستشویی مسواک بزنم.کلید دستشویی را زدم که برق نبود. داشتم به این فکر می کردم که چجوری پروژه دستشویی رفتن در تاریکی را پیش ببرم که یهو صدای مهیبی به گوش رسید.
یک همسایه داریم در طبقات بالا که یک زوج مسن و بشدت مذهبی هستند و خانم احتمالا حدود صد و بیست سی کیلو وزن داره. درب را باز کردم دیدم همه جا تاریکه و صدای ناله ای از پایین پله ها میاد. توی تاریکی چیزی نمی دیدم پرسیدم کسی افتاده!؟ (چه سوال بی خودی!) صدای همون حاج خانم بود که با صدای ضعیفی گفت من از پله ها افتادم پایین. گفتم کمک نمی خواهید؟ گفت نه، حالا شوهرم میاد کمکم میکنه. منم درب خونه را بستم و اومدم داخل. ولی با توجه به وزن خانم همسایه و صدایی که شنیدم،فک نکنم چیزی ازش باقی مونده باشه!
خاله پیری هم دارم که یکبار از توی آسانسور بهم زنگ زد. خونه اینها نزدیک فروشگاهه. بهم گفت برق رفته و تو آسانسور گیر کرده ام. منم سراسیمه رفتم و تا می خواستم کلید آسانسور را از رئیس ساختمون بگیرم و درب را باز کنم،برق اومد.اسانسور اونا از این قدیمی هاست که اگه برق بره باید یکی بیاد با کلید درب را باز کنه.
به رئیس ساختمون گفتم اگه برق بره و کسی توی آسانسور گیر کنه باید چکار کرد؟ ایشون هم گفت باید از داخل زنگ بزنه به یک نفر تا اون شخص بره کلید را از رئیس ساختمون بگیره و درب آسانسور را باز کنه. گفتم حالا اگه رئیس ساختمون مسافرت بود و کسی داخل مجتمع نبود باید چکار کرد؟ اونم کمی فکر کرد و کلاهشو برداشت و سرشو خاروند و گفت:پس باید صبر کنه تا برق بیاد!
الان جدیدا از برکت وجود آقايان یک تلفات جدید هم اضافه شده که اسمش "تلفات خاموشی" است.
امروز صبح از خواب بیدار شدم خواستم برم دستشویی مسواک بزنم.کلید دستشویی را زدم که برق نبود. داشتم به این فکر می کردم که چجوری پروژه دستشویی رفتن در تاریکی را پیش ببرم که یهو صدای مهیبی به گوش رسید.
یک همسایه داریم در طبقات بالا که یک زوج مسن و بشدت مذهبی هستند و خانم احتمالا حدود صد و بیست سی کیلو وزن داره. درب را باز کردم دیدم همه جا تاریکه و صدای ناله ای از پایین پله ها میاد. توی تاریکی چیزی نمی دیدم پرسیدم کسی افتاده!؟ (چه سوال بی خودی!) صدای همون حاج خانم بود که با صدای ضعیفی گفت من از پله ها افتادم پایین. گفتم کمک نمی خواهید؟ گفت نه، حالا شوهرم میاد کمکم میکنه. منم درب خونه را بستم و اومدم داخل. ولی با توجه به وزن خانم همسایه و صدایی که شنیدم،فک نکنم چیزی ازش باقی مونده باشه!
خاله پیری هم دارم که یکبار از توی آسانسور بهم زنگ زد. خونه اینها نزدیک فروشگاهه. بهم گفت برق رفته و تو آسانسور گیر کرده ام. منم سراسیمه رفتم و تا می خواستم کلید آسانسور را از رئیس ساختمون بگیرم و درب را باز کنم،برق اومد.اسانسور اونا از این قدیمی هاست که اگه برق بره باید یکی بیاد با کلید درب را باز کنه.
به رئیس ساختمون گفتم اگه برق بره و کسی توی آسانسور گیر کنه باید چکار کرد؟ ایشون هم گفت باید از داخل زنگ بزنه به یک نفر تا اون شخص بره کلید را از رئیس ساختمون بگیره و درب آسانسور را باز کنه. گفتم حالا اگه رئیس ساختمون مسافرت بود و کسی داخل مجتمع نبود باید چکار کرد؟ اونم کمی فکر کرد و کلاهشو برداشت و سرشو خاروند و گفت:پس باید صبر کنه تا برق بیاد!