کولی و باران


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Other


اصلش این است که حرفه‌ام روزنامه‌نگاری است. گاهی حرف هایی برای گفتن دارم. این حرف ها پیش ازین شکل هایی داشت؛ پراکنده در همه جا، حالا اینجا هم می‌نویسم‌شان‌ اینجا بیشتر از اینکه یک کانال یا رسانه باشد، یک آرشیو شخصی است.

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Other
Statistics
Posts filter


در خبرها دیدم نوشته محمدرضا طاهری شاعر درگذشته است. او را نمی شناختم، در گوگل نام و اشعار او را جستجو کردم. این شعر را لابلای این جستجو پیدا کردم.
شعر جوشید و بر زبان آمد، از گلو استخوان درآوردند
شعر من بافه‌های ذهنم نیست، زخم‌هایم زبان درآوردند

آهِ مستانه‌ام که بالا رفت، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند، عاشقان استکان درآوردند

دشمنی‌های دوستان این سو، دوستی‌های دشمنان آن سو
دوستان دشنه در دلم کردند، دشمنان داستان درآوردند

زیر آوار درد‌های خودم ، مدّتی مرده بودم اما باز
دست‌های تو از دل آوار ، جسدی نیمه جان درآوردند

شعر را به هوش مصنوعی دادم و از او خواستم بر اساس بافتار شعر، آن را به تصویر تبدیل کند. نتیجه شد این چیزی که بالای این پست مشاهده می‌کنید.
هوش مصنوعی دروازه ورود ما به دنیایی است که درباره ابعاد آن هیچ چیزی نمی‌دانیم. حجم تغییراتی که بواسطه هوش مصنوعی ایجاد خواهد شد، در تصور ما هم نمی‌گنجد. جهان هنر و تولید محتوای هنری، بخش کوچکی از چیزی است که هوش مصنوعی دگرگون خواهد کرد. باید نشست و دید نتیجه این حجم از داده پردازی در علم پزشکی و علوم نظامی و فنون مهندسی چیست.


Forward from: کانال شخصی یاشار سلطانی
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
امیدوارم بنیامین نتانیاهو در آتش جهنم بسوزد

بغض توماس گولد نماینده پارلمان ایرلند در محکومیت اسراییل


@yashar_soltani | یاشار سلطانی


تمام نمی‌شوند کلمات در من
حرف ها در سرم
روزها در خیابان زندگی می کنم
شب ها در خاطره حرف ها
خنده ها
کلمات
خداحافظی ها

#مهدی_جلیلی
#شعر


هر روز
نه چیزی شروع می‌شود
نه چیزی تمام می‌شود
حکایت ما این است
هر شب چیزی شروع می‌شود
هر شب چیزی تمام می‌شود
بین ما
بین گلوی ما
بین لب‌های ما که با کلمات دیگر باز و بسته می‌شوند
بین ما
بین گلوی ما
بین لب‌هامان
قناری‌ها در سکوتند
ما حلقه‌ی آخر زنجیریم
ما بنده‌ی آخر خدا
ما سنگِ آخر آدم به سوی شیطانیم
سنگی که خرد می‌شود
میان آدم و‌شیطان
ما رانده می‌شویم از هم
ما نمی‌رویم از هم
در ما شکل دارد
پابستگی، دلبستگی، جان‌بستگی
ما رانده می‌شویم از هم
و قدم که می‌زنیم
خدا می‌خندد


#شعر
#مهدی_جلیلی


قبل‌ترها از تنهایی به خودم پناه می‌بردم
حالا از تنهایی از خودم فرار می‌کنم
آنجا بریده بریده
حروف منقطعی درمی‌گذرد
اشارات کوچک وحشتناک
یادم می‌آید چطور دست‌هایم را آرام آرام بریدم که کوتاه‌تر شوند
اندازه جیب پالتوی خودم باشند
چشم‌هایم را چطور دوختم
که چشم‌انداز دیوار روبرو
دیوار درست چسبیده به صورتم مرا نترساند
آنجا
منم
و خودم که یادش می‌آید
چطور ندویده از هراس زمین خوردن
پر بودم
لبریز از اینکه مبادا به خاک بیفتم
حالا تو بگو
من با پای خشک شده از بن
با دست‌های کوتاه
چشم‌های دوخته به دیوار
چرا، چگونه برگردم به خانه‌ام
به خودم


#شعر
#مهدی_جلیلی


محرم برای من دلتنگی است.
مقاومت میکنم در برابر به یاد آوردن که از دلتنگی بیزارم. خاطره اما قوی‌تر از من است. یادم‌ می‌آید مادرم را که آخرین سفرمان، آخرین روزهای با هم شانه به شانه راه رفتن‌مان، روزهای محرم بود.
رفته بودیم گیلان. شب عاشورای آن امامزاده را یادم هست. اسب‌های سفید عاشورای ضیابر زا یادم هست که آن سال کرونایی، کم‌تعداد شده بودند‌. یادم هست که جاده ماسال را سر می‌خوردیم و پایین می‌آمدیم و مامان گفت، روز عاشورایی لااقل یک نوحه بذار
و من گشتم توی اینترنت یک چیزی از موذن زاده اردبیلی پیدا کردم که میخواند:

دانیش منیله فاطمه
آدام‌سیزام، آدام‌سیزام

محرم برای من، دلتنگی است. دلتنگی‌ای که نمی‌خواهم.
نمی‌خواهم یادم بیفتد، الدا که لباس سیاه می‌پوشید و یک چفیه بزرگ پر از شکلات حمایل می‌کرد روی شانه‌اش و همه خیابان‌های کبودرآهنگ را کنار دسته مسجد جامع می‌چرخید و به بچه‌ها شکلات می‌داد، حالا نه حرف می‌زند، نه راه می‌رود.
نمی‌خواهم یادم بیاید حمید را بیست سال است، خاک کرده‌ایم.
دلتنگی برای آن صورت و آن چشم های قشنگش که سرخ می‌شدند با محرم می‌آید. حمید عزیز رشید که با آن قد و بالا، وقتی دست هایش را تا آسمان بالا می‌برد، اعتبار به آسمان قرض می‌داد که همه حیران بشوند پ کیف کنند از دسته سیاه پوشان سینه زن رعنا.
سال‌هاست که خدای من نه در آسمان و نه در پشت ضریح‌ها و نه در مسجد و نه در کتاب‌هاست. من او را لابلای خاطره همین دلتنگی‌ها یادم می‌آید.


Forward from: اسکان نیوز
انتخابات تمام شد.
برنده آن اول تحریمی‌ها بودند و بعد، مردمی که خواستار تغییر شکل اداره کشورند پروژه خالص‌سازی ناکارآمدی خود را نشان داد و حالا نوبت گشایش است. برای نجات کشور از مسائل متعددی که داریم اولین قدم آزادی و شفافیت است به امید آزادی روزنامه‌نگاران
از جمله #یاشار_سلطانی

@eskannews_com
instagram.com/eskannews


می‌خواستم قبیله‌ی من باشی
برای من که غریبم
وطن
وطن باشی


Forward from: مستند عالیجناب عشق
در این روزها که کارت شادباش سال نو نیز دیجیتالی شده است؛ کپی و پیوست کردن لینک زیر هم می‌تواند شکلی از دادن «عیدی» باشد! مجموعه‌ای شامل ۶۱ کتاب مصور، ۶۶ نمایشنامه‌‌ی شنیداری و ۴۷ فیلم کودکان از تولیدات «کانون پرورش کودکان و نوجوانان» در بازه‌ی زمانی (۱۳۵۷ ـ ۱۳۴۴) که به رایگان در دسترس و قابل دانلود است. عیدانه‌ای خاطره‌انگیز و فرهنگی برای آنها که دوستشان دارید و دوست‌تان دارند.
https://parand.se/?page_id=4040


Forward from: مهدی جلیلی
امشب یک بلوچ قد بلندم در مرز
که فردا صبح، قبل از طلوع بیگانه می شود
تا ظهر دو تا دخترش را خاک می کند
بوی تند تن های سوخته کبابش می کند
و فردا گریه می کند
و پس فردا بیگانه‌تر می شود
فردا صبح زنی هستم در غزه
از مسلخ برگشته
صدای گلوله در گوش
بچه‌ گم کرده
حیران
که بوی سرب داغش می کند
و پس فردا بیگانه‌تر می شود
و انها که شلیک می کنند فقط خودشان
خودشان هستند
خود هستند
در درون دایره ایستاده اند
و من هر شب یک جایی بیگانه تر می‌شوم


لکنت گرفته زبانم را
الکن شده‌ام
در احضار کلمات گم می‌شوم
شجاع‌دلی در من مرده و من به مرثیه
بر سر گورهای هر روزه‌ی خودم
که خودم کندم و پر کردم
گریه می‌کنم
این شب که گذشت هزار شب بود
این روز که پیش می‌آید هزار جهنم است
لکنت گرفته ام و نمی‌دانم
من با کدام زبان بگویم که گم شدم
و خانه‌ام را حتی اگر پیدا کنم، نمی‌شناسم
و از خانه‌ام حتی اگر پیداش کنم می‌ترسم
و از خودم که در یک شهر دور گم شده
بی خبرم
از کدام راه رفته ام
از کجا برگردم
وقتی تمام خیابان‌ها اشتباهی اند

#مهدی_جلیلی
#شعر
۲۹ آذر ۱۴۰۲


یک روز دور از آنها که می شناختم
مرا در خلعتی سپید
به پهلوی راست می چرخانند
و من درون خاک غرق می شوم
بسیاری از آن‌ها که دوستشان دارم، غایبند
پالتوها، پیراهن ها و کفش های عزیزم
آغوش‌ها، خنده‌های و گریه‌های عزیزم
عزیزم
حاضرین پراکنده می‌شوند
خاک سرد است
و من یخ می‌زنم
و همه چیزهایی که بلدم دیگر به درد نخواهد خورد
مورچه های کوچک بی آزار
موش های کوچک زیبا
مرا که باد کرده ام و نرمتر شده‌ام
گاز می زنند و بی آنکه صدا برگردد پیش می‌روند
و کار می رسد به‍ است‍‍‌‍‍‌خوان
استخوان چقدر قوی است
عمر استخوان چقدر زیاد است
می شود آن را از خاک در آورد و برد برای زنی
و گفت
این ها جزایر باقیمانده سرزمینی است که بغلت می کرد
و پوستش با تو مهربان تر بود
من هنوز این ها را بلدم و یادم نرفته است
و هنوز می توانم استخوان هایم را درون پوست بفهمم
و بگویم
خیلی زود
مرا که هنوز آخرین شعرم را نگفته ام
به پهلوی راست می چرخانند
آن سیاهی ناشناخته‌ی در برگیرنده‌ی محتوم، احاطه می‌کندم
دور از آنها که می شناسمشان
و من درون خاک غرق می‌شوم




#مهدی_جلیلی
#شعر
۲۹ بهمن ۱۴۰۱/ تهران


بروید در خیابان
به خواهرانم
به همان زن‌ها که هنوز ایستاده‌اند
بگویید
قومی شکسته، زنده بماند چه کار باید کرد
بپرسید اگر غم روی صورتمان ماند
چاره چیست
من پای قطع شده ام درد می‌کند
تیر می‌کشد
و جای خالی اش هر روز پیش‌تر می‌رود
از آنها که زنده‌اند بپرسید
با جای خالی آدم‌ها
با انگشت‌های گم‌ شده در هوا
با آن صداها که می‌روند
با جای خالی آن آغوش ها
چه باید کرد

#مهدی_جلیلی
#شعر


او را کشتند
آری
و از او چیزی نماند
جز یک نام و چند کلمه
چون کلمه را نمی توان کشت
کف پای کلمه متورم نمی‌شود از شلاق
کلمه را نمی‌شود سیلی زد
به اعتراف نشاند
کلمه پوست ندارد
و گوشت ندارد که ورم کند از باتوم
کلمه حرص نمی‌خورد از فحش مادر وقتی که چشمش را و دستش را بسته‌اند
او را کشتند
و از او یک نام باقی ماند
و چند کلمه
چون نام از کلمه است
و کلمه را نمی شود از نام گرفت
و کلمه را نمی‌شود کشت
کلمه در زندان نمی‌پوسد از تنهایی
دق نمی‌کند از ترس
کلمه در خیابان بی پناه نمی‌شود
در بازداشتگاه خون بالا نمی آورد
از یاد نمی رود
کلمه یک روز سر باز می‌کند
یک روز
بالاخره
چون او کلمه است
و استخوان های کلمه نمی‌پوسد
مثل کلمات او



#مهدی_جلیلی
#شعر
پنجشنبه سوم آذر ۱۴۰۱


اول اینکه اصولاً مردم آمدن به خیابان برای اعتراض را دوست ندارند و ترجیح می‌دهند با روش‌های ساده‌تری اعتراض خود را طرح کنند نه با پرهزینه‌ترین شیوه

دوم اینکه وقتی کسی حرفی برای گفتن دارد، اگر صدایش شنیده نشد، شروع می‌کند به داد زدن و بلندتر صحبت کردن، اگر فریادش هم اثر نکند شروع میکند به دعوا کردن تا از خودش و حقش دفاع کند. کار که به دعوا برسد یعنی فرصت بزرگ و کم هزینه شنیدن صدای نرمال از دست رفته. در دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند، وقتی کار به دعوا کشید آدم یا کتک می زند یا کتک می‌خورد که هر دو بد است. آدم متمدن اصولاً باید مشکلش را با گفتگو حل کند که کم هزینه ترین راه است، اما به شرطی که امکان گفت و گو موجود و قوی تر از امکان دعوا باشد، نه اینکه گفت و گو معنی وادادگی و عقب‌نشینی و ذلت داشته باشد. کتکی که در دعوا میخورید، حتی کتکی که می‌زنید، ذلتش بیشتر از متقاعد شدن و عقب نشینی از طریق گفتگوست

سوم اینکه استراتژی «عزیزم، حالا آروم باش بعدا درباره ش حرف می‌زنیم» یک بار جواب می‌دهد، دوبار جواب می‌دهد، ولی هربار که جواب نمی‌دهد. نمی‌شود که هربار مردم صدایشان شنیده نشد و فریاد زدند و شنیده نشد و در نهایت برای اعتراض به خیابان آمدند از یک طرف به آنها بگویید آرام باشید، بعدا درباره ش حرف می زنیم و از طرف دیگر فارغ از اینکه موضوع اعتراضشان سیاسی باشد، معیشتی باشد یا مربوط به سبک زندگی، متهم به خرابکاری شوند و به آنها توصیه شود صف خود را از اغتشاشگران جدا کنند.

آنچه بدیهی است این است که مردم حرف هایی برای گفتن دارند. اعتراض دارند. مکانیزم طبیعی مداخله مردم در حکومت از طریق نمایندگانشان در مجلس و انتخابات ریاست‌جمهوری است که نتایج آخرین انتخابات و میزان مشارکت مردم، نشان میدهد آن مسیر کور شده است و مردم باوری به آن ندارند. پس باید مکانیزم دیگری برای شنیدن صدای مردم پیدا کرد.
مردم از وضعیت سخت معیشیتی به تنگ آمده‌اند، از سیاست‌های اقتصادی و از نحوه حکمرانی و از فساد در سیستم اداری رضایت ندارند. به مداخله حکومت در سبک زندگی و به قوانین دست و پاگیر دیوان‌سالارانه اعتراض دارند. برخورد حکومت با خودشان را نمی‌پسندند و می‌خواهند به این وضعیت اعتراض کنند.
حالا سوالی که پیش می‌آید این است، صف مردم معترض کجاست؟ مردم کجا بایستند که جدا از اغتشاشگران دیده شوند؟ کجا بروند اعتراض کنند؟ با چه شیوه‌ای به رویه‌ها و قوانینی که نمی‌پسندند و موجب آزار آنهاست اعتراض کنند؟ شکایت خودشان از مدیریت کشور و نحوه حکمرانی حاکمان را پیش چه کسی ببرند که وابسته به حکومت نباشد و صدایشان را بشنود؟
نمی‌شود که شکایت از متهم را پیش خود متهم برد. بالاخره امروز حاکمیت در نظرگاه بخشی از مردم متهم است و از آن شکایت دارند، حالا هرکس به دلیلی. یکی از وضعیت معیشتش شکایت دارد، یکی از نداشتن نماینده در حاکمیت، یکی از محدودیت‌ها و برخوردهای پلیسی با سبک زندگی متفاوتش، یکی از سانسور و فشار بر رسانه، یکی از فساد و بقیه هم از چیزهای دیگر...این گروه معترض، اعتراض‌شان را کجا ببرند و امید به شنیدن صدایشان داشته باشند؟

من یک شهروندان ایرانی‌ام و به شیوه حکمرانی در این کشورم اعتراض دارم. به عنوان یک تحصیلکرده که مملکت کلی هم پول خرجم کرده تا به این تخصص برسم با همین تخصص اعطایی ممکلت و با دلیل مدرک به شیوه حکمرانی در کشورم اعتراض دارم. صف معترضان را به من نشان دهید بروم آنجا اعتراض کنم.
صف معترضان کجاست که من و بقیه مردم خودمان را از صف اغتشاشگران جدا کنیم و برویم آنجا برای دادخواهی؟


نامت سکوت می آورد
نامت وهم است و ناشناختگی و امید
نامت گریه می آورد
مرگ
با من صبحانه می خوری مرگ
قدم می‌زنی مرگ
در خانه‌ام می چرخی مرگ
با من به رختخواب می آیی مرگ
تو آنجایی مرگ
وقتی دست در گردن عشق انداخته می بوسمش
تو آنجایی و لبخند می زنی به جدایی به من به عشق به بوسه
نامت آرامم میکند مرگ
اگر که نام مرا بخوانی
قبل از تمام عزیزانم


سوم شهریور 1401/کبودرآهنگ


‏من با چشم های تو راه می رفتم
صدایت کلید خانه‌ی من بود
و از آن روزی که به خاکت سپردم
گم شدم
رفتی
کلمه از سرم افتاد
لکنت گرفت خانه‌
از پله‌ها گرفته تا گلدانت
در خانه گم شدم
ای استکان خالی مانده روی میز تا ابد


#شعر
#مهدی_جلیلی




Forward from: بهمن دارالشفایی
نازلی کاموری:
«این کتاب در مورد لایه‌های فقیر طبقه متوسط را من و همکارانم خیلی زحمتش را کشیدیم. در کتاب پرویز صداقت، نیکفر، مالجو، ایمان گنجی، امید مهرگان، و متخصصان دیگر مقاله دارند. خوشحالم می‌کنید اگر به آن نگاهی کنید.
مقدمه کتاب»

کتاب " در میانه، در حاشیه – درباره لایه‌های فقیر طبقه میانی در ایران" دربرگیرنده‌ی این مقاله‌هاست:
■ پرویز صداقت: بسط و قبض طبقه‌ی متوسط در ایران
■ محمدرضا نیکفر: طبقه‌ی متوسط ایران و لایه‌های فقیر آن؛ طرح زمینه و برخی نکته‌های لازم برای این بحث
■ محمد مالجو : مصرف بیش‌تر، رضایت کم‌تر؛ نارضایتی طبقه‌ی متوسط از سطح زندگیِ ارتقایافته در ایران
■ بهمن ابراهیمی: تأثیر رؤیاهای اتمی جمهوری‌اسلامی بر طبقه‌ی متوسط ایران
■ مریم قهرمانی: زمان از دست رفته
■ ایمان گنجی: زاغه‌ها و جمعیت‌های «نامرئی» نئولیبرالیسم
■ بیژن فرزانه: یک «طبقه‌ی نوین خطرناک»؟ بررسی مختصر برخی مولفه‌های مفهوم طبقه‌ی متوسط فقیر در ایران
■ نازلی کاموری: کنش گفتاری تأثیرگذار بر کمپین های آنلاین و آفلاین علیه قتل ناموسی، تجاوز جنسی و حجاب اجباری
■ میدیا خانلری: هویت‌‌طلبی کُردی و تنزل طبقاتی؛ مطالعه‌ای درباره‌ی طبقه‌ی متوسط در شهر سنندج در بخش خدمات
■ امید مهرگان: تصاویر باز یک فروبستگی: یادداشت‌هایی درباره‌ی سینمای دهه‌ی اخیر ایران
■ یکتا سرخوش: طبقه‌ی متوسط و مسئله‌ی مواد در ایران امروز.


Forward from: بهمن دارالشفایی
مهدی جلیلی:
«درباره کیوان صمیمی
من آقای کیوان صمیمی را از مراسم هر ساله‌ای که برای سالگرد برادر شهیدش ساسان صمیمی می‌گرفت شناختم. ساسان را ساواک سال۵۴ اعدام کرده و آقا کیوان هرسال در سالگرد شهادتش جمعی از دوستان او را دعوت می‌کرد. از احمد توکلی اصولگرا گرفته تا هادی خانیکی و مصطفی معین.
اگر از من بپرسید چرا کیوان صمیمی در هفتاد سالگی به زندان می‌رود و به همین هم بسنده نمیشود و از زندانی به زندان دیگر تبعیدش میکنند، می‌گویم چون آقای صمیمی اصول دارد، فریبکار نیست و حرف درست می‌زند.
شما مطالب او را بخوانید می‌بینید ازقضا اصلا حرف تند و تلخ نمیزند، حرف دقیق می‌زند.
مجله ایران فردا سالهابه سردبیری کیوان صمیمی منتشر شد و شما یک مطلب در تمام آن پیدا نمی‌کنید که حاوی توهین، بی‌ادبی یا اتهام و دروغ باشد.این «اصول» داشتن و حرفه‌ای بودن، ریشه در تربیت و منش آقای صمیمی دارد. او یک روزنامه‌‌نگار به تمام معنا اخلاق‌گرا ست. همین او را خطرناک می‌کند.
آقای کیوان صمیمی طعم زندان ساواک را هم چشیده و عمری برای آزادی گذاشته است. او و برادرش هر دو سال۵۴ در زندان شیراز دربند ساواک بودند، قبل از اعدام ساسان تنها نیم ساعت فرصت ملاقات به آنها داده شد.
او اعدام برادر مبارزش را در جوانی دیده و آنقدر آرمان داشته که تا امروز پایمردی کند
آقای کیوان صمیمی از شریف‌ترین روزنامه‌نگاران و دلسوزان این کشور است. قلبش برای ایران می‌تپد.مردمش را دوست دارد. او زمانی مدیرعامل یک شرکت بزرگ لاستیک‌سازی بود، خانواده دارایی داشت، با سابقه‌ای که داشت میتوانست امروز خدم و حشم داشته باشد ولی همه را رها کرد و افتاد پی یک کلمه:
آزادی»
.

20 last posts shown.