گفتار فلسفی
مخلص کتاب "اخلاق"
محمدامین مروتی
مهمترین کتاب اسپینوزا "اخلاق" است که در پنج بخش تنظیم شده است.خدا، نفس، عواطف، بندگی عواطف و قدرت عقل. کتابی دشوار خوان که به سبب استفاده از روش هندسی، پیچ و تاب بسیاری پیدا کرده است.
خدای اسپینوزا:
اسپینوزا یک فیلسوف عقلگرا و غیرتجربی ست. لذا در کتاب "اخلاق" می کوشد ثابت کند که همه وجود یک جوهر واحد است و آن خداست که شامل طبیعت و ماده و انسان هم می شود. اراده آزاد و اختیار وجود ندارد. همه چیز بر وفق ضرورت در عالم کار می کند. شر و خیر هم وجود ندارد و انسان بر اساس تخیل و نه تفکر عقلانی، شر و خیر را بر اساس منافع و خوشامدهای خود تعریف می کند. انسان خودخواهانه گمان می کند عالم برای او آفریده شده است و خود را میزان همه چیز تصور می کند.
اسپینوزا کتاب را با تعریف خدا شروع می کند و او را موجودی "مطلقا نامتناهی" متقوم از صفات نامتناهی سرمدی تعریف می کند.
در عالم یک جوهر بیشتر وجود ندارد و گرنه جواهر یکدیگر را محدود می کنند که با تعریف نامتناهی بودن جوهر در تناقض است. صفات و عوارض جوهر نیز عین ذات اوست. هم علت موجده اشیاست و هم علت مبقیه شان. در همه عالم امر ممکن الوجود نداریم. همه چیز واجب الوجود است و آن خداست.
دعا:
عقل خدا بالفعل است نه بالقوه، لذا عبادت و دعا اراده او را تغییر نمی دهد. خدا تابع علت غایی نیست و هدفمند عمل نمی کند و همه علل غایی ساخته ذهن بشر است. زیرا خدا نمی تواند نیازمند به چیزی خارج از خود باشد وگرنه ناقص است.
علت و معلول:
اما انسان که عادت به تخیل دارد، تصورش از علت و معلول در سطح حالات و عوارض است در حالی که من اسپینوزا از جوهر سخن می گویم نه احوال و صفات. جوهر تجزیه ناپذیر است. تعدد برنمی دارد. نامتناهی است. آب از این جهت که آب است قابل تجزیه است. به وجود می آید و نابود می شود ولی از این جهت که جوهر است، نامتناهی و ضروی و تجزیه ناپذیر است.
جبر:
خدا تنها علت مختار است اما نه به این معنی که مثلث را مدور کند یعنی خلاف ضرورت و تعریف اشیا عمل کند. مثلث، از ازل تا به ابد، سه ضلع دارد و مجموع زوایایش 180 درجه است. والدین علت ایجاد اولاد اند ولی موجد ذات اولاد نیستند.
ماهیت نفس و آگاهی:
آگاهی و ذهن بشر به ضرورت از ذات خدا ناشی می شود زیرا خودش بالذات، واجب الوجود نیست. در واقع ذهن و آگاهی بشر یکی از صفات خداست و بدن انسان هم یک صفت دیگر آن. "بنابراین انسان در خداست."
نفس انسان جزئی از عقل بی نهایت خداست. وقتی می گویم انسان چیزی را درک می کند، در واقع جز این نمی گوییم که خدا آن را تصور کرده است. اما تفکر خدا بالفعل است.
نفس خود را از طریق ادراک صفات جسم می شناسد.
شناخت می تواند توهمی و تخیلی یا استدلالی یا شهودی باشد. شناخت توهمی بر اساس حس و عواطف است. شناخت استدلالی بر اساس عقل. اما کامل ترین نوع شناخت، شهودی است. تنها شناخت شهودی تام است.
"نفس انسان به ذات نامتناهی و سرمدی خداوند شناخت تام دارد."
عواطف:
اسپینوزا در بخش سوم کتابش به "عواطف" می پردازد.
او شادی را بالذات خیر و با کمال متناظر و اندوه را بالذات شر می داند. عشق را شادیی که علت خارجی دارد. خودبزرگ بینی و خودکوچک بینی را مخالف طبیعت بشر می داند. شهرت طلبی و شهوترانی . زیاده طلبی را عواطف افراطی تلقی می کند.
و در بخش چهارم می گوید اگر عواطف تحت هدایت عقل قرار نگیرند انسان را به برده و بندۀ خود تبدیل می کنند و آن حالتی است که انسان قادر به کنترل عواطف خود نیست.
اما خیر چیزی است که برای انسان مفید است و انسان طبیعتأ به خیر گرایش دارد. اسپینوزا می گوید: "بر طبق فضیلت عمل کردن عبارت از زیستن تحت هدایت عقل بر مبنای آنچه برای انسان مفید است."
و "عالی ترین خیرِ نفس، شناخت خداست."
و اختلاف افراد بشر ناشی از این است که وفق عواطف می زیند نه وفق عقل. (قضیه 34 و 35) زیرا اصحاب فضیلت خیر دیگران را چون خیر خودشان می خواهند. (قضیه 37) و نفرت و خشم را با عشق و کرامت پاسخ می دهند. (قضیه 46)
"خوشبختی یا سعادت اعلای انسان عبارت از تکمیل عقل است که باعث آرامش خاطر انسان می شود و آرامش خاطر از شناخت شهودی خدا نشأت می گیرد و تکمیل عقل و فاهمه چیزی جز فهم خداو صفات و افعال او نیست."
عشق عقلانی:
اسپینوزا در بخش پنجم ضرورت هدایت عواطف تحت فرمان عقل را عین آزادی می داند. وی در این قسمت نقدی به فلسفه دوجوهری دکارت در باب ذهن و بدن دارد.
او بر این باور است که پس از مرگ بدن، ذهن انسان در آگاهی خدا باقی می ماند و سرمدی است. (قضیه 23) زیرا به وسیله خدا تصور شده است. (قضیه 30)
خدا عشقی عقلانی به خود دارد (قضیه 35) و عشق عقلانی نفس ما به خدا جزئی از عشق نامتناهی خدا به خودش است. (قضیه 36)
منبع:
اخلاق، باروخ اسپینوزا، ترجمه محسن جهانگیری، نشر دانشگاهی، 1364
19 بهمن 1403