دیر هنگام شب به ضاحیه سر زدیم. ضاحیه در حقیقت مهمترین منطقه و مرکز شیعیان در بیروت است. بعداً بشار اللقیس برایم گفت این تدبیر امام موسی صدر بود که شیعیان اگر بخواهند در لبنان موقعیت مناسب پیدا کنند و از حالت و وضعیت حاشیه نشینی نجات یابند و نقشی متناسب با جمعیت و پیشینه خود در لبنان داشته باشند؛ می بایست در بیروت حضور پررنگتری پیدا کنند. حافظ اسد هم موافق بود و از این ایده حمایت کرد. به همین خاطر شرایط و مقتضیاتی فراهم شد تا جوانان لبنانی از جنوب برای تحصیل و اموزش حرفه به بیروت می آمدند و در بیروت مستقر می شدند. گفته می شد که ضاحیه یک میلیون جمعیت دارد. بیش از نود در صد این جمعیت شیعه هستند. البته در قیاس با مناطق مسیحی نشین بیروت و یا حتی مناطق سنی نشین یک نگاه شتابزده نشان می دهد که شیعیان نسبت به مسیحیان و اهل سنت نما و سیمای خانه ها و محله هاشان فقیرانه است. انگار در بیروت سه شهرداری متمایز وجود دارد! آب و رنگ خیابان ها و میدان ها و چراغ ها و خط کشی خیابان ها و کیفیت اسفالت متفاوت است. در این سال هایی که گذشت یعنی در پنجاه ساله اخیر تمرکز فشار بر ضاحیه بوده است. در جنگ داخلی لبنان و نیز بمباران های اسرائیل گویی هدف اصلی ضاحیه بوده است. در این روز ها و شب ها هم همیشه ضاحیه بمباران می شود. مانند بمباران محله ای که سید حسن نصرالله زندگی می کرد. با هشتاد بمب سنگر شکن یک تنی. محله تاریک است. توده های خاک قرمز در کنار غیبت ساختمان ها که در بمباران فرو ریخته اند. بار پنجم است که به ضاحیه می آیم. غیر از دیداری که در سال ۱۳۷۰ با شورای مرکزی حزب الله به رهبری شهید سید عباس موسوی در سفارت ایران داشتم. آن وقت معاون رئیس جمهور و رئیس کمیته حمایت از فلسطین بودم. دو بار دیگر به شکل اختصاصی به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد و نیز مدیر مرکز گفتگوی تمدن ها با سید حسن نصرالله ملاقات داشتم. در مرکز تحقیقات حزب الله برایم سخنرانی و جلسه پرسش و پاسخ ترتیب داده بودند. از مرکز برای سید حسن نصرالله تعریف کردم. گفتم ما در ایران هم چنین مرکزی با این دقت که مواضع شخصیت های سیاسی و فرهنگی لبنانی و منطقه و جهان را به شکل روزآمد پیگیری و آرشیو کند نداریم. پرونده خودم را نشانم دادند! تمامی مواضعم به زبان های مختلف آرشیو شده بود. مسئول آرشیو با طنز ملایمی گفت: «سید تو که همه نشریات را پر کرده ای!» گفتم من پر نکردم، شما پر کردید! طنز مشهور پیکاسو را برایش گفتم. افسر نازی هنگامی که تابلو گورنیکای پیکاسو در باره ویرانی های جنگ را دیده بود؛ پرسیده بود : این کار شماست؟ پیکاسو گفته بود: « کار شماست!» سید حسن نصرالله گفت. دوستان ما در مرکز تحقیقات به همان توانایی مجاهدان اسلحه در دست در جبهه مقاومتند. هر دو گروه شایسته اند. البته ما در مرکز تحقیقات افرادی را داریم که جزو رزمندگان نخبه ما هستند. در دستی کتاب و در دستی تفنگ.
اکنون توده خاک سرخ در برابر من است. خاک سیاه یا چرنوزیوم حاصل خیزترین خاک برای کشاورزی است. مثل خاک گندمزارها در اکراین و در کناره های رودخانه افسانه ای دنِ آرام. خاک سرخ گویی مست شهادت است! مگر نه اینکه ما از خاکیم و به خاک باز می گردیم. گویی شهادت اکسیری یا کیمیایی است که خاک را به رنگ حود در می آورد. شهید از جنس خاک نمی شود.
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گر چه جوی خون بود شیرش کنی!
کیمیای شهادت خاک را به رنگ خون در آورده است. آن هم شهیدی مانند سید حسن نصرالله که سید شهیدان لبنان و جبهه مقاومت است. بیت اوحدی را زیر لب زمزمه می کنم. برای شهیدان امام علی و امام حسین علیهم السلام سروده است:
قلبِ سیاهِ سیمِ تنم زرِّ ناب شد
زین خاکِ سرخ فام، که همرنگ کهرباست
کیمیای شهادت این خاک قلب سیاه را طلا می کند! چگونه!؟ با تغییر دیدگاه نسبت به زندگی و مرگ. انسان چگونه زندگی می کند؟ به روایت شمس با خودش و برای خودش زندگی میکند؟ تَعَیَّشَ بِنَفْسِه؟ یا با خدا زندگی می کند و برای خدا دم می زند و جهاد می کند. « تَعَیَّشَ بِرَبِّه» زندگی با خود تمام می شود.
پایان سخن شنو که ما را چه رسد
از خاک درآمدیم و بر باد شدیم
نه پایان سخن این نیست. مرگ آغاز ماجراست. پیام مرگ سرخ متفاوت از مرگ سیاه یا خودکشی است. از مرگ سرخ زندگی می روید. شادی و سرور و بقا می تراود. چنان که خداوند فرمود: «شهیدان زنده اند و شادمان از آنچه خداوند بهره آنان کرده است.» خاک سرخ حرف می زند. صائب دیده است!
چو لاله سر زند از خاک سرخ رو صائب
به آب تیغ، شهیدی که شُست از جان دست
شهید در پی داشتن نیست. در اندیشه بودن است. در اندیشه آزادی است و نه رهایی.
من در اندیشه انم که روان بر تو فشانم!
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
اکنون توده خاک سرخ در برابر من است. خاک سیاه یا چرنوزیوم حاصل خیزترین خاک برای کشاورزی است. مثل خاک گندمزارها در اکراین و در کناره های رودخانه افسانه ای دنِ آرام. خاک سرخ گویی مست شهادت است! مگر نه اینکه ما از خاکیم و به خاک باز می گردیم. گویی شهادت اکسیری یا کیمیایی است که خاک را به رنگ حود در می آورد. شهید از جنس خاک نمی شود.
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گر چه جوی خون بود شیرش کنی!
کیمیای شهادت خاک را به رنگ خون در آورده است. آن هم شهیدی مانند سید حسن نصرالله که سید شهیدان لبنان و جبهه مقاومت است. بیت اوحدی را زیر لب زمزمه می کنم. برای شهیدان امام علی و امام حسین علیهم السلام سروده است:
قلبِ سیاهِ سیمِ تنم زرِّ ناب شد
زین خاکِ سرخ فام، که همرنگ کهرباست
کیمیای شهادت این خاک قلب سیاه را طلا می کند! چگونه!؟ با تغییر دیدگاه نسبت به زندگی و مرگ. انسان چگونه زندگی می کند؟ به روایت شمس با خودش و برای خودش زندگی میکند؟ تَعَیَّشَ بِنَفْسِه؟ یا با خدا زندگی می کند و برای خدا دم می زند و جهاد می کند. « تَعَیَّشَ بِرَبِّه» زندگی با خود تمام می شود.
پایان سخن شنو که ما را چه رسد
از خاک درآمدیم و بر باد شدیم
نه پایان سخن این نیست. مرگ آغاز ماجراست. پیام مرگ سرخ متفاوت از مرگ سیاه یا خودکشی است. از مرگ سرخ زندگی می روید. شادی و سرور و بقا می تراود. چنان که خداوند فرمود: «شهیدان زنده اند و شادمان از آنچه خداوند بهره آنان کرده است.» خاک سرخ حرف می زند. صائب دیده است!
چو لاله سر زند از خاک سرخ رو صائب
به آب تیغ، شهیدی که شُست از جان دست
شهید در پی داشتن نیست. در اندیشه بودن است. در اندیشه آزادی است و نه رهایی.
من در اندیشه انم که روان بر تو فشانم!
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم