Forward from: ༺ڪـهـربـا༻
مستانه دختر سرکش و بلندپرواز سرایداری که به امید رسیدن به ثروت خودش رو عاشق پسر بزرگ صاحبخونه نشون میده ولی .....
کیان که این عشق رو بچگانه و پوچ میدونه توجهی نداره و تحقیرش میکنه و با مهاجرت بی خبرش به آلمان بیشتر باعث دلشکستگیش میشه .....
حالا کیان بعد از چند سال برگشته و تصادفی با مستانه ای روبرو میشه که بزرگ شده و بزرگترین و معروفترین حجاب استایل کشور رو داره و در برابر کیان تبدیل شده به کوه یخ و وای از روزی که کیان عکسهای مستانه رو همراه با دخترش توی اینستا میبینه و تازه متوجه میشه که ....
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
#نورهـ_مستان
#آیداباقری
_میبینم که به مردای سن بالا گرایش پیدا کردی خانم
ترسیده از صداش که در نزدیکترین فاصله ازم ایستاده و این طور با غیض و عصبانیت با بیرحمی قضاوتم میکنه هینی میکشم و دستگیره در با صدای بلندی از دستم رها میشه که آقای حاتم هم اون ور اتاق میشنوه و میگه
_مستانه جان عزیزم اگه هنوز نرفتی چند لحظهای صبر کن
کلافه چشمام رو میبندم و میخوام بیتوجه به هردوشون هر چه زودتر اونجارو ترک کنم که کیان با گرفتن گوشهی مانتوم مانع میشه و با تمسخر و تحقیری که همیشه نسبت به من داره میگه
_کجا مستانه جانش ..... مگه کری نشنیدی چی گفت ، عزیزش ...... گفتن که صبر کنی انگار نرفته باز هم دلش براتون تنگ شده
با نگاهی به اطراف و خجالت زده از نگاههایی که رومون هست با اخم و عصبانیتی که باعث نفس نفس زدنم شده به طرفش برمیگردم و با کشیدن بازوم مانتوم رو هم از دسش آزاد میکنم و از زور عصبانیت از بین دندونهای بهم فشرده ام میگم
_به شما مربوط نیست اقای دکتر عقابی
که در همین لحظه در باز میشه و حاج اقا فتاحی بیرون میاد .
با دیدن من و کیانی که با اخم روبروی همدیگه ایستادیم و با چشممامون جنگ میکنیم متعجب قدمی نزدیک میشه و میگه
_چیزی شده مستانه جان
پوزخند واضح و صدادار کیان عصبانی ترم میکنه دلم میخواد جوابش رو بدم و ساکتش کنم ولی ....
بیشتر برای عصبانی کردنش و اینکه برای بیخبر نگه داشتنش که میدونم الان چقدر منتظر تا من حقیقت رو براش توضیح بدم با لبخند جذابی و نازی که به صدام میدم رو به طرف حاج فتاح میکنم و میگم
_نه حاج آقا .... ایشون
با دست و تحقیر به کیانی که داره از عصبانیت منفجر میشه اشاره میکنم و ادامه میدم
_گویا اختلال حواس دارن و من رو اشتباه گرفتن
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
#تقابل_دو_فرهنگ_و_اعتقاد
#یکعاشقانهیجنجالی_باژانرومعمایی
#نورهـ_مستان
کیان که این عشق رو بچگانه و پوچ میدونه توجهی نداره و تحقیرش میکنه و با مهاجرت بی خبرش به آلمان بیشتر باعث دلشکستگیش میشه .....
حالا کیان بعد از چند سال برگشته و تصادفی با مستانه ای روبرو میشه که بزرگ شده و بزرگترین و معروفترین حجاب استایل کشور رو داره و در برابر کیان تبدیل شده به کوه یخ و وای از روزی که کیان عکسهای مستانه رو همراه با دخترش توی اینستا میبینه و تازه متوجه میشه که ....
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
#نورهـ_مستان
#آیداباقری
_میبینم که به مردای سن بالا گرایش پیدا کردی خانم
ترسیده از صداش که در نزدیکترین فاصله ازم ایستاده و این طور با غیض و عصبانیت با بیرحمی قضاوتم میکنه هینی میکشم و دستگیره در با صدای بلندی از دستم رها میشه که آقای حاتم هم اون ور اتاق میشنوه و میگه
_مستانه جان عزیزم اگه هنوز نرفتی چند لحظهای صبر کن
کلافه چشمام رو میبندم و میخوام بیتوجه به هردوشون هر چه زودتر اونجارو ترک کنم که کیان با گرفتن گوشهی مانتوم مانع میشه و با تمسخر و تحقیری که همیشه نسبت به من داره میگه
_کجا مستانه جانش ..... مگه کری نشنیدی چی گفت ، عزیزش ...... گفتن که صبر کنی انگار نرفته باز هم دلش براتون تنگ شده
با نگاهی به اطراف و خجالت زده از نگاههایی که رومون هست با اخم و عصبانیتی که باعث نفس نفس زدنم شده به طرفش برمیگردم و با کشیدن بازوم مانتوم رو هم از دسش آزاد میکنم و از زور عصبانیت از بین دندونهای بهم فشرده ام میگم
_به شما مربوط نیست اقای دکتر عقابی
که در همین لحظه در باز میشه و حاج اقا فتاحی بیرون میاد .
با دیدن من و کیانی که با اخم روبروی همدیگه ایستادیم و با چشممامون جنگ میکنیم متعجب قدمی نزدیک میشه و میگه
_چیزی شده مستانه جان
پوزخند واضح و صدادار کیان عصبانی ترم میکنه دلم میخواد جوابش رو بدم و ساکتش کنم ولی ....
بیشتر برای عصبانی کردنش و اینکه برای بیخبر نگه داشتنش که میدونم الان چقدر منتظر تا من حقیقت رو براش توضیح بدم با لبخند جذابی و نازی که به صدام میدم رو به طرف حاج فتاح میکنم و میگم
_نه حاج آقا .... ایشون
با دست و تحقیر به کیانی که داره از عصبانیت منفجر میشه اشاره میکنم و ادامه میدم
_گویا اختلال حواس دارن و من رو اشتباه گرفتن
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
https://t.me/+2w89-96iJ4Y3NjM0
#تقابل_دو_فرهنگ_و_اعتقاد
#یکعاشقانهیجنجالی_باژانرومعمایی
#نورهـ_مستان