Forward from: من دشمنت نیستم
110
در نهایتِ تعجبم نوشته بود
_من وقتایی که تنهام خودمو غرق میکنم تو کار، بعدشم میرم پیش حاج خانوم، بخوامم با کسی باشم من میرم خونه ی اون. به حساب توضیح نذار، فقط بدم میاد عجولانه قضاوت بشم
پیامش لبخند به لبم آورد. برایش نوشتم
_رسیدی سرِ کار؟
_تازه. یوسف هم امروز نیومده. مرخصی گرفته
با کمی تاخیر برایش تایپ کردم
_مواظبت کن خودتو
کوتاه نوشت
_شما بیشتر
یکتا با چشم های درشت شده پرسید
_چی بهت گفت نیشت اون همه باز شده
_هیچی.یکتا میدونی یوسف رفته کجا سر کار؟
یکتا شانه بالا انداخت
_نه. اما انگار حقوقش خوبه
آه کشیدم
_پیش امیر علی رفته سر کار
متعجب نگاهم کرد
_همین امیر علی خودت؟
لبخند زدم و سر تکان دادم. زیر لب برای خودم نسبتش را تکرار کردم «امیر علیِ خودم» امیر علی که مطمئن نبودم متعلق به من باشد
یکتا متفکر پرسید
_میدونسته داداشِ توئه
شانه بالا انداختم
_نمیدونم یکتا
یکتا ظرف میوه را روی میز گذاشت و نشست کنارم
_میدونسته که این همه حقوق خوب بهش میده. میخواد یه جورایی اشتباهشو جبران کنه.
یکتا ظرف میوه را مقابلم گرفت
_چرا نمیخوری؟
_میل ندارم.
خندید
_بخور که یکی دو ماه دیگه عروسی داریم. منم که نمیتونم کاری برا عروسی یوسف انجام بدم با این شکم تو بخور جون داشته باشی مجلس رو دست بگیری
خندید
_هرچند آلکه خودش مجلس رو میچرخونه به تنهایی کمبودِ ماها احساس نمیشه. اما برا اینکه حرصشُ در بیاریم خوبیم.
در نهایتِ تعجبم نوشته بود
_من وقتایی که تنهام خودمو غرق میکنم تو کار، بعدشم میرم پیش حاج خانوم، بخوامم با کسی باشم من میرم خونه ی اون. به حساب توضیح نذار، فقط بدم میاد عجولانه قضاوت بشم
پیامش لبخند به لبم آورد. برایش نوشتم
_رسیدی سرِ کار؟
_تازه. یوسف هم امروز نیومده. مرخصی گرفته
با کمی تاخیر برایش تایپ کردم
_مواظبت کن خودتو
کوتاه نوشت
_شما بیشتر
یکتا با چشم های درشت شده پرسید
_چی بهت گفت نیشت اون همه باز شده
_هیچی.یکتا میدونی یوسف رفته کجا سر کار؟
یکتا شانه بالا انداخت
_نه. اما انگار حقوقش خوبه
آه کشیدم
_پیش امیر علی رفته سر کار
متعجب نگاهم کرد
_همین امیر علی خودت؟
لبخند زدم و سر تکان دادم. زیر لب برای خودم نسبتش را تکرار کردم «امیر علیِ خودم» امیر علی که مطمئن نبودم متعلق به من باشد
یکتا متفکر پرسید
_میدونسته داداشِ توئه
شانه بالا انداختم
_نمیدونم یکتا
یکتا ظرف میوه را روی میز گذاشت و نشست کنارم
_میدونسته که این همه حقوق خوب بهش میده. میخواد یه جورایی اشتباهشو جبران کنه.
یکتا ظرف میوه را مقابلم گرفت
_چرا نمیخوری؟
_میل ندارم.
خندید
_بخور که یکی دو ماه دیگه عروسی داریم. منم که نمیتونم کاری برا عروسی یوسف انجام بدم با این شکم تو بخور جون داشته باشی مجلس رو دست بگیری
خندید
_هرچند آلکه خودش مجلس رو میچرخونه به تنهایی کمبودِ ماها احساس نمیشه. اما برا اینکه حرصشُ در بیاریم خوبیم.