اما وسط جشن یه پسر با ماسک اژدها ازم دزدی کرد و منم دنبالش کردم.
وقتی ماسکش رو برداشت جا خوردم!
یه پسر جوون با موها و چشمهای قرمز رنگ.
اون درست شبیه اژدهای دریاچه بود اما صبر کن!
اون خود اژدها بود.
خودشو معرفی کرد و گفت که نوه محبوب اژدهاشاه هست و برای تفریح اینجا اومده.
اسمش سریو بود و ادعا میکرد که میدونه من جادو دارم و میتونه توی کنترل جادو کمکم کنه.
اون شب بهم یه کاسه داد و گفت هر وقت خواستم ببینمش کنار رودخونه بیام و یه درنای کاغذی درست کنم و اسمش رو صدا بزنم.
اون آموزش جادو رو شروع کرد و میدونستم اگه کسی بفهمه من واقعا کیم، قطعا میمیرم.
وقتی ماسکش رو برداشت جا خوردم!
یه پسر جوون با موها و چشمهای قرمز رنگ.
اون درست شبیه اژدهای دریاچه بود اما صبر کن!
اون خود اژدها بود.
خودشو معرفی کرد و گفت که نوه محبوب اژدهاشاه هست و برای تفریح اینجا اومده.
اسمش سریو بود و ادعا میکرد که میدونه من جادو دارم و میتونه توی کنترل جادو کمکم کنه.
اون شب بهم یه کاسه داد و گفت هر وقت خواستم ببینمش کنار رودخونه بیام و یه درنای کاغذی درست کنم و اسمش رو صدا بزنم.
اون آموزش جادو رو شروع کرد و میدونستم اگه کسی بفهمه من واقعا کیم، قطعا میمیرم.