#پارت۲۴۵
#ستیزهجو 🍃
میشی هاش از شنیدن سوالم، به وضوح گرد شدند و با زمزمه کوتاه گفت:
- یکم خوردم
یکم...؟! یکم زیادی کم بود! اونم برای وضعیتی که باوان داشت.
دستی به صورتم کشیدم و توی ذهنم دنبال کلمات مناسب گشتم تا پررو نشه و بتونم این آتیشی که به جونم افتاده رو سرد کنم.
- مگه دکترت نگفت بهت باید تقویت کنی خودتو؟ کم خوردی دیگه چه بساطیه؟
این بار مطمئن بودم دیگه کپ کرده، شاید تاثیر حضور شهریار بود...
نمی دونم! ولی هرچیزی که بود، وادارم می کرد به این مکالمه ادامه بدم.
- مگه با تو نیستم من؟
چشم هاش زیادی معصوم بودند یا من داشتم توهم می زدم؟
گره روسری رو بین انگشت هاش مچاله کرده بود و با مکث گفت:
- همش دلم به هم می خوره؛ زیاد نمی تونم چیزی بخورم
صورتش گل انداخته بود و گفتن این حرف های عادی برای منی که محرم بود سخت بود؟
برای منی که نطفه ام رو به شکم حمل می کرد؟
حرف های اون شهریار پدرسوخته دوباره توی سرم پیچید و بیشتر بهش دقت کردم!
"این زن پررو شه؟ همین زنی که با تعارف کوچیک من آب می رفت و سرخ و سفید می شد؟"
باز هم سرخ شده بود...!
سر گونه هاش رنگ گرفته بود و مدام چشم زمین می انداخت...
دختر های کورد همه این طور شرم و حیا داشتند یا باوان داشت اداش رو در میاورد؟
سلام سلاااااااااااام
من اومدم با رمان جدیدمون😍😍😍😍😍😍😍
یه رمان خفن دیگه 😎😎😎
میگی نه بیا تو کانال خودت ببین😌😉
https://t.me/+xar4Jh79v7ViMDNk
https://t.me/+xar4Jh79v7ViMDNk
#ستیزهجو 🍃
میشی هاش از شنیدن سوالم، به وضوح گرد شدند و با زمزمه کوتاه گفت:
- یکم خوردم
یکم...؟! یکم زیادی کم بود! اونم برای وضعیتی که باوان داشت.
دستی به صورتم کشیدم و توی ذهنم دنبال کلمات مناسب گشتم تا پررو نشه و بتونم این آتیشی که به جونم افتاده رو سرد کنم.
- مگه دکترت نگفت بهت باید تقویت کنی خودتو؟ کم خوردی دیگه چه بساطیه؟
این بار مطمئن بودم دیگه کپ کرده، شاید تاثیر حضور شهریار بود...
نمی دونم! ولی هرچیزی که بود، وادارم می کرد به این مکالمه ادامه بدم.
- مگه با تو نیستم من؟
چشم هاش زیادی معصوم بودند یا من داشتم توهم می زدم؟
گره روسری رو بین انگشت هاش مچاله کرده بود و با مکث گفت:
- همش دلم به هم می خوره؛ زیاد نمی تونم چیزی بخورم
صورتش گل انداخته بود و گفتن این حرف های عادی برای منی که محرم بود سخت بود؟
برای منی که نطفه ام رو به شکم حمل می کرد؟
حرف های اون شهریار پدرسوخته دوباره توی سرم پیچید و بیشتر بهش دقت کردم!
"این زن پررو شه؟ همین زنی که با تعارف کوچیک من آب می رفت و سرخ و سفید می شد؟"
باز هم سرخ شده بود...!
سر گونه هاش رنگ گرفته بود و مدام چشم زمین می انداخت...
دختر های کورد همه این طور شرم و حیا داشتند یا باوان داشت اداش رو در میاورد؟
سلام سلاااااااااااام
من اومدم با رمان جدیدمون😍😍😍😍😍😍😍
یه رمان خفن دیگه 😎😎😎
میگی نه بیا تو کانال خودت ببین😌😉
https://t.me/+xar4Jh79v7ViMDNk
https://t.me/+xar4Jh79v7ViMDNk