مومباسا ... مومباسا
برای رفتن به مومباسا اتوبوس شب رو می گیریم مومباسا شهری است در جنوب شرقی کنیا و در کناره ی غربی اقیانوس هند اگر یکی دو راه خاکی نسبتاً کوچک نبود، مومباسا را می شد به راحتی یک جزیره خواند از نایروبی سوار بر اتوبوس باید شش هفت ساعتی را سپری کرد تا به مومباسا رسید....
در کنیا وقتی سوار بر اتوبوس های بین شهری می شوید، زمانی که مسافران تکمیل می شوند و اتوبوس راه می افتد شاگرد راننده با یک دوربین دیجیتال شروع می کند به تصویر برداری از همه ی مسافران او از سرتا ته اتوبوس را تصویر برداری کند؛ این کار برای جلوگیری از دزدی احتمالی و شناسایی دزدها صورت می گیرد بعدتر در مرکز خرید بلیت در مومباسا می بینیم که چند تا از همین عکس ها را روی در و دیوار زده اند و زیرش مثلاً نوشته اند: «دزد لپ تاپ یا دزد چمدان ...
هتلی که پیش تر رزرو کرده ایم ، فاصله ای حدوداً ۲۰ دقیقه ای تا مرکز شهر دارد یک توک توک می گیریم؛ توک توک ها سه چرخه های درب و داغانی هستند که گنجایش یکی ، دو تا ساک و چمدان و دو نفر مسافر را دارد اما وقتی سوار آن می شوید تا به مقصد برسید حسابی از خجالت کمر و مناطق پایین تر از آن در می آیید استفاده از وان آب گرم بعد از پیاده شدن از توک توک توصیه می شود. توک توک را در محوطه ی هتل راه نمی دهند طبیعی ست توک توک در آن هتل با آن ورودی رویایی مثل این است که روی چانه ی نیکول کیدمن یک جوش چرکی زده باشد. دو مستخدم میدوند تا چمدان را زودتر پایین بگذارند و توک توک را رد کنند برود پیکارش ....
باغ هتل مجموعه ای ست از انواع و اقسام گل ها و درختان؛ از درختان نارگیل گرفته تا گل های عجیبی که هیچ وقت اسمشان را نمی فهمم رفت و آمد مارمولک های بزرگ آن قدر عادی است که کسی نگاهشان هم نمی کند؛ مارمولک هایی تقریباً چهل سانتی متری در رنگ بندی متنوع ،سبز ،آبی قرمز و... اینجا می شود کنار استخر زیر درختان نارگیل دراز کشید و به ابرهای پنبه ای در آسمان فکر کرد که چرا آن قدر عجله دارند یا عصرها نشست و میمون ها را نگاه کرد که معلوم نیست از کجا آمده اندو دم غروبی به کجا می روند . هر جا بودند و هر جا می روند عصرها باغ هتل Life City پر می شود از میمون های بامزه ای که دم هایشان را بالا می گیرند و از مقابلت عبور می کنند .
غذای هتل عالیست چه صبحانه چه شام از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا می شود همه چیز در کمال آرامش چه صدای موج هایی که از دور می آید چه نسیمی که پوست تنت را نوازش می دهد چه لبخند توریست ها و کارکنان هتل که چشم در چشم تو سری تکان می دهند که یعنی زندگی چقدر زیباست... اما این قشنگی پشت شمشادهای هتل ، جایی که تعدادی پله آدم را به ساحل شنی میرسانند تمام می.شود آفریقا اینجا شروع میشود فروشندگانی که تا سرحدمرگ به آدم التماس می کنند آن هم برای خرید یک چیز دو سه دلاری بچه هایی که آویزانت می شوند تا در مقابل کمی راهنمایی سکه ای بگیرند. در فاصله ی پنج دقیقه ای از هتل یک دهکده ی آفریقایی کوچک است که زندگی صاحبانش از راه همین کارها می گذرد دکه های کوچکی که در انتظار تشنگی توریست ها می مانند تا شاید یک بطری آب بفروشند دهکده ای که بخشی از آن شبها برق ندارد ....
شهر ساحلی مومباسا که نمی دانم چراکنیایی ها تا این حد دوستش دارند پراز خاک و خل است ، پر از فقیر و بیچاره برای پیدا کردن جایی که بشود غذا خورد پدر آدم در می آید و تازه وقتی جای نسبتاً مناسبی پیدا میکنی آن قدر گرما خورده ای که دیگر میلت به غذا نمی کشد شهر پر از هندی تبارهاست و جمعیت شیعه بخشی از مسلمانان را تشکیل می دهند شیعیانی که به راحتی کنار اهل تسنن زندگی می کنند و مراسم شان را از ظهر عاشورا بگیرید تا تولد بی بی «زهرا» به قول خودشان با شکوه تمام برگزار می کنند یک فروشنده ی مومباسایی وقتی می فهمد ایرانی هستم و شیعه شروع به صحبت می کند و در آخر می گوید آرزوی من اینه که به زیارت امام علیرضا بیام !
با تعجب میپرسم : امام علیرضا ؟
نگاه پرسش برانگیزی می اندازد و می گوید : نمی شناسی ؟ امام علیرضا توی مشهد .
می گویم : آهان و لبخند بزنم ....
📚(#مارک_دوپلو/نویسنده : #منصور_ضابطیان /انتشارات مثلث /چاپ هفدهم تابستان ۱۴۰۳ /ص۳۴_۳۰)
🆔️ @haftbaldt
برای رفتن به مومباسا اتوبوس شب رو می گیریم مومباسا شهری است در جنوب شرقی کنیا و در کناره ی غربی اقیانوس هند اگر یکی دو راه خاکی نسبتاً کوچک نبود، مومباسا را می شد به راحتی یک جزیره خواند از نایروبی سوار بر اتوبوس باید شش هفت ساعتی را سپری کرد تا به مومباسا رسید....
در کنیا وقتی سوار بر اتوبوس های بین شهری می شوید، زمانی که مسافران تکمیل می شوند و اتوبوس راه می افتد شاگرد راننده با یک دوربین دیجیتال شروع می کند به تصویر برداری از همه ی مسافران او از سرتا ته اتوبوس را تصویر برداری کند؛ این کار برای جلوگیری از دزدی احتمالی و شناسایی دزدها صورت می گیرد بعدتر در مرکز خرید بلیت در مومباسا می بینیم که چند تا از همین عکس ها را روی در و دیوار زده اند و زیرش مثلاً نوشته اند: «دزد لپ تاپ یا دزد چمدان ...
هتلی که پیش تر رزرو کرده ایم ، فاصله ای حدوداً ۲۰ دقیقه ای تا مرکز شهر دارد یک توک توک می گیریم؛ توک توک ها سه چرخه های درب و داغانی هستند که گنجایش یکی ، دو تا ساک و چمدان و دو نفر مسافر را دارد اما وقتی سوار آن می شوید تا به مقصد برسید حسابی از خجالت کمر و مناطق پایین تر از آن در می آیید استفاده از وان آب گرم بعد از پیاده شدن از توک توک توصیه می شود. توک توک را در محوطه ی هتل راه نمی دهند طبیعی ست توک توک در آن هتل با آن ورودی رویایی مثل این است که روی چانه ی نیکول کیدمن یک جوش چرکی زده باشد. دو مستخدم میدوند تا چمدان را زودتر پایین بگذارند و توک توک را رد کنند برود پیکارش ....
باغ هتل مجموعه ای ست از انواع و اقسام گل ها و درختان؛ از درختان نارگیل گرفته تا گل های عجیبی که هیچ وقت اسمشان را نمی فهمم رفت و آمد مارمولک های بزرگ آن قدر عادی است که کسی نگاهشان هم نمی کند؛ مارمولک هایی تقریباً چهل سانتی متری در رنگ بندی متنوع ،سبز ،آبی قرمز و... اینجا می شود کنار استخر زیر درختان نارگیل دراز کشید و به ابرهای پنبه ای در آسمان فکر کرد که چرا آن قدر عجله دارند یا عصرها نشست و میمون ها را نگاه کرد که معلوم نیست از کجا آمده اندو دم غروبی به کجا می روند . هر جا بودند و هر جا می روند عصرها باغ هتل Life City پر می شود از میمون های بامزه ای که دم هایشان را بالا می گیرند و از مقابلت عبور می کنند .
غذای هتل عالیست چه صبحانه چه شام از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا می شود همه چیز در کمال آرامش چه صدای موج هایی که از دور می آید چه نسیمی که پوست تنت را نوازش می دهد چه لبخند توریست ها و کارکنان هتل که چشم در چشم تو سری تکان می دهند که یعنی زندگی چقدر زیباست... اما این قشنگی پشت شمشادهای هتل ، جایی که تعدادی پله آدم را به ساحل شنی میرسانند تمام می.شود آفریقا اینجا شروع میشود فروشندگانی که تا سرحدمرگ به آدم التماس می کنند آن هم برای خرید یک چیز دو سه دلاری بچه هایی که آویزانت می شوند تا در مقابل کمی راهنمایی سکه ای بگیرند. در فاصله ی پنج دقیقه ای از هتل یک دهکده ی آفریقایی کوچک است که زندگی صاحبانش از راه همین کارها می گذرد دکه های کوچکی که در انتظار تشنگی توریست ها می مانند تا شاید یک بطری آب بفروشند دهکده ای که بخشی از آن شبها برق ندارد ....
شهر ساحلی مومباسا که نمی دانم چراکنیایی ها تا این حد دوستش دارند پراز خاک و خل است ، پر از فقیر و بیچاره برای پیدا کردن جایی که بشود غذا خورد پدر آدم در می آید و تازه وقتی جای نسبتاً مناسبی پیدا میکنی آن قدر گرما خورده ای که دیگر میلت به غذا نمی کشد شهر پر از هندی تبارهاست و جمعیت شیعه بخشی از مسلمانان را تشکیل می دهند شیعیانی که به راحتی کنار اهل تسنن زندگی می کنند و مراسم شان را از ظهر عاشورا بگیرید تا تولد بی بی «زهرا» به قول خودشان با شکوه تمام برگزار می کنند یک فروشنده ی مومباسایی وقتی می فهمد ایرانی هستم و شیعه شروع به صحبت می کند و در آخر می گوید آرزوی من اینه که به زیارت امام علیرضا بیام !
با تعجب میپرسم : امام علیرضا ؟
نگاه پرسش برانگیزی می اندازد و می گوید : نمی شناسی ؟ امام علیرضا توی مشهد .
می گویم : آهان و لبخند بزنم ....
📚(#مارک_دوپلو/نویسنده : #منصور_ضابطیان /انتشارات مثلث /چاپ هفدهم تابستان ۱۴۰۳ /ص۳۴_۳۰)
🆔️ @haftbaldt