#قسمت نود
📜گلبهار
سالار در حالی که از شدته عصبانیت تمام لباسم رو پاره کرده بود منو که مثل پر کاهی تو مشتش بودم گوشه ی اتاق پرت کرد و گفت دور و بر من نپلک،گلبهار ،از این به بعد هم حق نداری جز برای غذا خوردن از اتاقت بیرون بیای خوب به حرفام گوش کن گلبهار ،رو اعصاب من نرو ،نزدیکه من. نشو کار دست خودتو من میدی ،در حالی که تمام بدنم از شدته ترس میلرزید لباسم رو عوض کردم و روی تشک مچاله شدم سالار پنجره رو باز کرد و سیگار پشته سیگار کشید و آخرین پک سیگار رو زد و آهی کشید و برگشت توی تختخواب و خوابید اون شب تا صبح گریه کردم و ازغصه خوابم نبرد فردای اون روز بیدار که شدم سالار تو اتاق نبود چند دقیقه ای گذشت و رختخواب اتاقم رو جمع کردم که ندیمه ها اومدن دنبالم برای صرف صبحانه ،آروم و نا امید از پله ها پایین رفتم سالار تو سالن پشت میز نشسته بود ارسلان و ارباب و زنش هم نشسته بودن طبق معمول کنار سالار نشستم سالار به ندیمه ها گفت برین بیرون بعد رو به من گفت پاشو برای ارباب و مادرم چای بریز بدون اینکه حرفی بزنم پاشدم و استکان های همه رو از چای پر کردم و برگشتم سر جام سالار با اخم گفت من چای نمیخورم برام شیر بریز ارسلان تو چی میخوای ؟ارسلان با تعجب گفت همین چای خوبه بیا بشین زن داداش ،زن ارباب انگار از این برخورد سالار با من خوشحال بود و دلش خنک شده بود همین که نشستم کنار سالار ،سالار گفت مامان چی میخوری واسه صبحانه؟تخم مرغ عسلی دوست داری گلبهار برات پوست میکنه بعد با اشاره به من فهموند که تخم مرغها رو پوست بکنم و روی میز بزارم کاری که خدمه ها و ندیمه ها هر روز انجام میدادن ارباب هیچی نمیگفت اما زن ارباب لبخند رضایت روی لبش بود اون روز تمام کارهای خدمات رو تو سالن غذا خوری من انجام دادم ارسلان اخم کرده بود و سالار مغرور دستور میداد آخر کار کمی صبحانه خوردم سالار از جاش بلند شد و گفت مامان از این به بعد کارهای مربوط به خودمون رو گلبهار انجام میده ،چرا باید یه غریبه برامون صبحانه و غذا بکشه گلبهار هست خودش همین کارها رو انجام میده روی میز که مرتب شد سالار گفت بیا بریم گلبهار ،پس یادت باشه از این به بعد صبحانه و ناهار و شام خانواده رو تو میکشی و نظارت میکنی ،حرفی برای گفتن نداشتم از سالن غذا خوری اومدیم بیرون ،سالار جلو جلو میرفت و منم پشته سرش وارد اتاق شدیم ،سالار نگاهی به اتاق کرد که مرتب و تمیز شده بود گفت کی اینجا رو مرتب کرده ؟گفتم من رختخواب رو جمع کردم
@goodlifefee
📜گلبهار
سالار در حالی که از شدته عصبانیت تمام لباسم رو پاره کرده بود منو که مثل پر کاهی تو مشتش بودم گوشه ی اتاق پرت کرد و گفت دور و بر من نپلک،گلبهار ،از این به بعد هم حق نداری جز برای غذا خوردن از اتاقت بیرون بیای خوب به حرفام گوش کن گلبهار ،رو اعصاب من نرو ،نزدیکه من. نشو کار دست خودتو من میدی ،در حالی که تمام بدنم از شدته ترس میلرزید لباسم رو عوض کردم و روی تشک مچاله شدم سالار پنجره رو باز کرد و سیگار پشته سیگار کشید و آخرین پک سیگار رو زد و آهی کشید و برگشت توی تختخواب و خوابید اون شب تا صبح گریه کردم و ازغصه خوابم نبرد فردای اون روز بیدار که شدم سالار تو اتاق نبود چند دقیقه ای گذشت و رختخواب اتاقم رو جمع کردم که ندیمه ها اومدن دنبالم برای صرف صبحانه ،آروم و نا امید از پله ها پایین رفتم سالار تو سالن پشت میز نشسته بود ارسلان و ارباب و زنش هم نشسته بودن طبق معمول کنار سالار نشستم سالار به ندیمه ها گفت برین بیرون بعد رو به من گفت پاشو برای ارباب و مادرم چای بریز بدون اینکه حرفی بزنم پاشدم و استکان های همه رو از چای پر کردم و برگشتم سر جام سالار با اخم گفت من چای نمیخورم برام شیر بریز ارسلان تو چی میخوای ؟ارسلان با تعجب گفت همین چای خوبه بیا بشین زن داداش ،زن ارباب انگار از این برخورد سالار با من خوشحال بود و دلش خنک شده بود همین که نشستم کنار سالار ،سالار گفت مامان چی میخوری واسه صبحانه؟تخم مرغ عسلی دوست داری گلبهار برات پوست میکنه بعد با اشاره به من فهموند که تخم مرغها رو پوست بکنم و روی میز بزارم کاری که خدمه ها و ندیمه ها هر روز انجام میدادن ارباب هیچی نمیگفت اما زن ارباب لبخند رضایت روی لبش بود اون روز تمام کارهای خدمات رو تو سالن غذا خوری من انجام دادم ارسلان اخم کرده بود و سالار مغرور دستور میداد آخر کار کمی صبحانه خوردم سالار از جاش بلند شد و گفت مامان از این به بعد کارهای مربوط به خودمون رو گلبهار انجام میده ،چرا باید یه غریبه برامون صبحانه و غذا بکشه گلبهار هست خودش همین کارها رو انجام میده روی میز که مرتب شد سالار گفت بیا بریم گلبهار ،پس یادت باشه از این به بعد صبحانه و ناهار و شام خانواده رو تو میکشی و نظارت میکنی ،حرفی برای گفتن نداشتم از سالن غذا خوری اومدیم بیرون ،سالار جلو جلو میرفت و منم پشته سرش وارد اتاق شدیم ،سالار نگاهی به اتاق کرد که مرتب و تمیز شده بود گفت کی اینجا رو مرتب کرده ؟گفتم من رختخواب رو جمع کردم
@goodlifefee