#پارت719
پدرام با همون اخم رو به خانم بزرگ گفت:خانم بزرگ شما می خواید
با هانی حرف بزنید با من که کاری
ندارید..پس من میرم..
خانم بزرگ با لحن جدی ومحکمی گفت:گفتم بشین پدرام..
تو و هانی با هم اومدید با هم هم برمی گردید خونه.بشین.
پدرام کمی به خانم بزرگ نگاه کرد وبعد هم کلافه نفسشو داد بیرون
ونشست روی مبل و نگاهشو به میز وسط سالن دوخت ..
نمی دونم چی توی این میز دیده بود که همه ش زل می زد
بهش..خوشم اومد از هر کی حساب نمی بره از خانم
بزرگ خیلی خوب حساب می بره..
خانم بزرگ رو به هانی
گفت:هانی جان همونطور که گفتم تو باید به من تعهد بدی..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰
پدرام با همون اخم رو به خانم بزرگ گفت:خانم بزرگ شما می خواید
با هانی حرف بزنید با من که کاری
ندارید..پس من میرم..
خانم بزرگ با لحن جدی ومحکمی گفت:گفتم بشین پدرام..
تو و هانی با هم اومدید با هم هم برمی گردید خونه.بشین.
پدرام کمی به خانم بزرگ نگاه کرد وبعد هم کلافه نفسشو داد بیرون
ونشست روی مبل و نگاهشو به میز وسط سالن دوخت ..
نمی دونم چی توی این میز دیده بود که همه ش زل می زد
بهش..خوشم اومد از هر کی حساب نمی بره از خانم
بزرگ خیلی خوب حساب می بره..
خانم بزرگ رو به هانی
گفت:هانی جان همونطور که گفتم تو باید به من تعهد بدی..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰